باران مالکیباران مالکی، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

باران من

اولین کله پاچه نگری

صبح روز ششم فروردین مامان سودابه جون ما و خاله ها رو برای صرف کله پاچه دعوت کرده بود خونشون شما  نازنین رو هم به صرف کله پاچه نگری اینجا هفت صبح بود قبل رفتن به مراسم کله پاچه خورون گل قشنگم با اینکه بیدارت کردم باز هم می خندیدی . ...
6 فروردين 1394

عمارت مسعودیه

برای ظهر روز سوم فروردین ناهار رو توی عمارت مسعودیه کافه مسعودیه رزرو کرده بودم  خیلی جای قشنگی بود کلا به نظر من تمام چیزهای هنری و تاریخی قشنگن اینجا اولین حایی بود که شما ناهار رو داخل رستوران سفارش دادی چون از صبح بیرون بودیم نمی تونستم با خودم ناهارتو بیارم این بود که برای شمای نازنین هم تخم مرغ اب پز سفارش دادیم که شما همشو نوش جان کردی داخل اولین عکس اون کسی که پشت حوض ایستاده عکس مامان مرجان گلم که عکسمون هنری بشه   ...
3 فروردين 1394

باغ نگارستان

عزیز دلم از قبل باغ نگارستان رو برای صبحانه روز سوم فروردین رزرو کرده بودم که با مامان سودابه و خاله زهره و عمو حمید و دوست جونت محمد امین جونم بریم و این طور بود که شما اولین باغ و موزه عمرتو رفتی و همین از اولین گالری عمرت دیدن کردی که گالری به نام کمال الملک بود و پر بود  از نقاشی های قدیمی . گل قشنگم من چون خودم نقاشی می کنم  عاشق گالری و کارهای هنری هستم از اینکه شما رو با اینکه شاید متوجه نقاشی ها نمیشدی با خودم به گالری بردیم خیلی خوشحال شدم اونجا من انقدر محو نقاشی ها شده بودم که مامانی نازنین که خدا سالیان سال برامون حفظش کنه با اینکه  خودش هم عاشق کارهای هنریه شما رو بعد از اینکه یک جای خ...
3 فروردين 1394

کنار هفت سین مامانیا

عزیز دلم روز یکم خونه مامانیا رفتیم اون جا شما دل از همه بردی البته شما از بس تکون خوردی بین دهها عکس بهترینشون همین ها بودند کلی هم عیدی گرفتی از مامان مینا و بابا اکبر 50 تومان و از مامان سودابه و بابا قیدر 100 تومان   ...
1 فروردين 1394

نوروز 1394

یکبار دگر نسیم نوروز وزید دل‌ها به هوای روز نو باز تپید نوروز و بهار و بزم یاران خوش باد نوروز! خوش آمدی صفا آوردی ! غم زخم فراق را دوا آوردی برسفره‌ی هفت سین نشستن نیکوست هم سنبل و سیب و دود ِ کُندر خوشبوست   عزیز دلم امسال نوروز و هفت سین حال و هوای دیگری داشت شمای نازنین را داشتیم و از این بابت روزی صدها بار خدای بزرگ را شاکریم امسال لحظه تحویل سال همون طور که توی تقویمت برات درست کرده بودم ساعت 2.15 دقیقه  بود و بابایی تا ساعت 1.30  سرکار بود ومامانی تنهایی کنار سفره هفت سین منتظر بابایی بود بابایی وقتی امد بعد از حاضر شدنش نگذاشت که شما بخوابی امد شما رو ب...
1 فروردين 1394

حکایت چهارشنبه سوری 93

عزیز دلم امسال اولین چهارشنبه سوری است که کنار شمای نازنین هستیم از ماه هفته قبل در حال درست کردن وسایل چهارشنبه سوری بودم تمام این وسایل رو برات با یک دنیا عشق درست کردم   . عکس باران گلی و بابایی مهربونش . باران گلی و مامان مرجان . باران گلی و مامان سودابه چونم  و بابا قیدر مامانی قشنگم ممنون به خاطر پذیرایی عالیت   . اینها هم عکسهای خاله ها بود با باران گلی اینها هم محمدامین جونم و باران شما تا مجمد امین رو میبینی ذوق میکنی و با زبان خودت باهاش شروع به حرف زدن می کنی . اینجا هم فکر کنم از عکس پیداست گل قشنگ و شکمو من اینجا اب دهانت راه افتاده و به خوارکی ها ذل ...
27 اسفند 1393

تقویم 1394

عزیزم ارزو دارم که سالی که در پیش داریم برات بهترین سال باشه امسال از نظر من قشنگترین سال تحویل را خواهم داشت چون که شمای نازنین را کنارم دارم این تقویم رو هم خودم برات درست کردم که با نگاه کردن بهش توی هر لحظه از سال بتونم چهره ی ناز شما را ببینم و از لحظه لحظه ام لذت ببرم عزیزم با حضورت به تقویم و فصل ها رنگ تازه ای بخشیدی خدا را شکر یه خاطر داشتن گلی چون شما   ...
24 اسفند 1393

اولین پارک محمدامین و باران

عزیزم خاله زهره رفته بود برای مراسم اش نذری مادر شوهرش و پسر گلی رو گذاشته بود پیش مامانی که مامان سودابه ما پسر گلی امدن خونه ما که با هم بازی کنید بعدش وقتی دیدیم هوا خوبه شما دوتا رو بردیم پارک عزیزم خیلی کارات جالب بود توی پارک محمد امین می دوید شما هم می خواستی از بغل من بیایی پایین و بری دنبالش انشاا... دفعه های بعدی خودت راه بری و توی پارک با پسر گلی بازی کنی عزیزم   . این عکس رو من و خاله زهره خیلی دوست داریم اینجا به محمدامین میگم خاله باران و صدا کن اینجا هم صدات می کنه باران شما هم بهش نگاه می کنی و منم سریع عکس انداختم به این می گن شکار لحظه ها ...
18 اسفند 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران من می باشد