حکایت چهارشنبه سوری 93
عزیز دلم امسال اولین چهارشنبه سوری است که کنار شمای نازنین هستیم
از ماه هفته قبل در حال درست کردن وسایل چهارشنبه سوری بودم
تمام این وسایل رو برات با یک دنیا عشق درست کردم
.
عکس باران گلی و بابایی مهربونش
.
باران گلی و مامان مرجان
.
باران گلی و مامان سودابه چونم و بابا قیدر
مامانی قشنگم ممنون به خاطر پذیرایی عالیت
.
اینها هم عکسهای خاله ها بود با باران گلی
اینها هم محمدامین جونم و باران شما تا مجمد امین رو میبینی ذوق میکنی و با زبان خودت باهاش شروع به حرف
زدن می کنی
.
اینجا هم فکر کنم از عکس پیداست گل قشنگ و شکمو من اینجا اب دهانت راه افتاده و به خوارکی ها ذل زدی که
خاله دلش سوخت و گفت بزار دست بزنه و خودش هم ازت چند تا عکس انداخت
عزیزی دلم انشاا... از سالهای بعد بتونی خودت هر چیزی رو که دوست داری برداری و بخوری
.
اینجا هم باز کردن کادوهای چهارشنبه سوری با کمک بابایی
..
............................. روز قبل چهار شنبه سوری با مامانی برای پیاده روی رفته بودیم رفتیم شیرینی فروشی و مامانی برای شما یک
KIMDI خرید و من هم برات یک عدد کتاب حموم و به همرا سی دی گرفتم
اون شب یک کیک مامان پز هم پختم که البته خامه هاش به علت گرمی اب شدند ولی خیلی خوشمزه شده بود
در اخر هم برگه یادگاری که همگی برات نوشتند