اولین پارک محمدامین و باران
عزیزم خاله زهره رفته بود برای مراسم اش نذری مادر شوهرش و پسر گلی رو گذاشته بود پیش مامانی که مامان
سودابه ما پسر گلی امدن خونه ما که با هم بازی کنید بعدش وقتی دیدیم هوا خوبه شما دوتا رو بردیم پارک
عزیزم خیلی کارات جالب بود توی پارک محمد امین می دوید شما هم می خواستی از بغل من بیایی پایین و بری
دنبالش انشاا... دفعه های بعدی خودت راه بری و توی پارک با پسر گلی بازی کنی عزیزم
.
این عکس رو من و خاله زهره خیلی دوست داریم اینجا به محمدامین میگم خاله باران و صدا کن
اینجا هم صدات می کنه باران شما هم بهش نگاه می کنی و منم سریع عکس انداختم
به این می گن شکار لحظه ها
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی