باران مالکیباران مالکی، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

باران من

کلاس خلاقیت سازمان برنامه شمالی

با اینکه رفته بودیم خونه نانا با اثاثامون ولی باز هم به پیشنهاد نانا توی ته کوچه خونه جدیدمون کلاس نوشتمت ته کوچه مون پارکیه به اسم مریم تو اونجا سرای محله داره و توی سرای محله هم کلاس خلاقیت  اونجا مربیت خاله زهره بود که تنبک میزد و شماها رو به وجد می اورد بعد از کلاس هم میرفتیم برگ بازی روی چمن ها ماه اول عالی بودی مثلا اموزش سلام رو میرفتی بیرون وقتی ازت میپرسیدن که کیه میگفتی  باران مالکی هستم از کلاس  تا جایی که با همه دوست بودی و توی تمام برنامه ها حضور داشتی  خاله زهره میگفت باران نخود همه چی  ولی یه بچه اونجا بود به اسم دانیال یه روز که داشتی با بچه وسط کلاس میرقصیدید امد زد تو سرت کلا به همه توسری ...
20 شهريور 1395

تصمیم ناگهانی فروش خانه

سال گذشته ۳ ماه خونمونو برای فروش گذاشتیم اما چون پارکینگ نداشت هیچ کسی نخریدش یه شب به بابایی گفتم خونرو بزارم تو سایت دیوار برای فروش گفت برار فرداش از صبح تا ظهر اونقدر زنگ زدن که بابایی گفت برش دار منم برداشتم ولی همون چند ساعت کار خودشو کرد و خونه به فروش رفت خونه ای که تو توش دنیا امده بودی اواین خونت گلم  مستجر رو هم بلند کردیم و خودم تو سایت دنبال خونه گشتم اونجا یه خونه خوب دیدم و به بابایی نشون دادم چون خودم توی سازمان برنامه مرکزی بزرگ شده بودم عاشق سازمان برنامه بودن قسمت شد و یه خونه توی سازمان برنامه شمالی پیدا کردیم  وای به شدت نیاز به بازسازی داشت ما هم باید خونمون رو تحویل میدادیم مجبور شدیم بار و بندیلمونو ببن...
14 شهريور 1395

اولین جشن مهد

بعد پایان دوره اولیه مهدت به خاله اعظم و مامانهای دیگه پیشنهاد دادم که جشن بگیریم و خودم هم همه چی رو درست کردم  جشن پایان دوره میکی موسی باز هم نانا جان کمکون کرد که کارهای مهد رو انجام بدیم  اونجا هم خاله زهره هم زحمت عکس و فیلم رو کشید  شما با اینکه صبحش یه مقدار تب داشتی با خوردن تب بر کلی اونجا بهت خوشذشت مثل یه دختر مستقل بازی کردی و بهت خوش گذشت 
20 مرداد 1395

سفر همدان

تصمیم گرفتیم با دوست بابایی و خانمش که دوست هم دانشگاهی من بود خاله رزیتا و پسر ۸ ماهشون محمد بریم همدان  توی راه خیلی بهمون خوش گذشت ولی شما زیاد از اینکه میدیدی من و بابا با محمد کوچولو حرف میزنیم خوشحال نبودی  ولی کم کم عادت گردی  رفتیم هتل ازاد همدان البته که از هتل ۵ ستاره یک توقع دیگه داشتیم اونجا شما از پرچم میز پذیرش خوشت امد گیر دادی ببریمش با خودمون و ما هم با اجازشون اونو بردیم تو اتاقمون در کل شهر همدان اصلا به دلمون ننشست یه شهر کوچک که جای تفریحی نداره  ارامگاه بوعلی و هکمتانه و یه جایی رو هم رفتیم مثل دربند خودمون ولی بازم خوب نبود  تصمیم گرفتیم موقع برگشت بریم غار علیصدر اتاق رو تحویل دادی...
8 مرداد 1395

گلاس خلاقیت فرهنگسرای نور

کلاس خلاقیت ثبت نامت کردم چون دلم میخواست یه مقدار اون خجالتی بودنت از بین بره اونجا به خاله اعظم هم گفتم که میخوام فقط روی همین باهت کار کنه مثلا اینکه انقدر از تم سن هات فاصله نگیری دو روز در هفته میریم و یک ساعت در روز  روز اولش هم فاصله گرفتی ولی بعدش کم کم خودت هر روز میگفتی مامان بریم کلاس مامان بریم پیش خاله اعظم اونجا هم هنگام خدا حافظی چنان بوسی میفرستادی که دل همه ضعف میکرد برات  بعد از کلاس هم چون شهر کتاب بقلش بود هر دفعه میرفتیم شهر کتاب اونجا دیگه همه مشناختنت  اونجا به دلیل زیاد رفتن ِبهمون کارت عضویت هم دادند اینطوری بود گه اولین کارت عضوبت عمرتو گرفتی
2 مرداد 1395

روزمرهای تیر 95

اونقدر بزرگ شدی که نگو گاهی اوقات توی خونه اصلا احساس زندگی با یک بچه دو ساله رو ندارم توی خونه خودت دیگه تمام قوانین رو میدونی و مو به مو اجراش می کنی مثلا صبح ساعت 6 تا 7 بیدار می شی جاتو عوض می کنم و بعد بابا رو بیدار می کنی البته فقط به صدا کردن قانع نمی شی و تا از جاش بلندش نکنی دست از تلاش بر نمیداری و منو از بیدار کردن بابا جان که اصلا هم کار راحتی نبود راحت کردی بعد می شینی به همراه بابا جان روی صندلیهای اپن هر کدوم سر جاتون و صبحانه می خوری در تمام مدت هم به باباجانت میرسی اصلا هم بابا رو خالی نمی گی می گی بابا جان بعد بابا جان رو مثل کارهایی که من انجام میدم بدرقه می کنی و اگر اون لحظه ای که بابا می خواد بره نباشی...
30 تير 1395

تولد دوست بابا عارف

عاشقتم که اونقدر خانمی و اونقدر باعث میشی از داشتنت به خودم ببالم تو بهترینی اونشب اونقدر خانم بودی به موقع رقصیدی و خیلی اروم بودی اونجا همه کلی ازت تعریف کردند چون مثل یک دختر بزرگ رفتار می کردی ساعت 10 هم با اینکه 2 ساعت از خوابت گذشته بود گفتی خوابم میاد با اون همه سر و صدا تا وقت رفتن که ساعت 1 بود راحت خوابیدی ...
28 تير 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران من می باشد