روزمرهای تیر 95

اونقدر بزرگ شدی که نگو گاهی اوقات توی خونه اصلا احساس زندگی با یک بچه دو ساله رو ندارم

توی خونه خودت دیگه تمام قوانین رو میدونی و مو به مو اجراش می کنی مثلا صبح ساعت 6 تا 7 بیدار می شی

جاتو عوض می کنم و بعد بابا رو بیدار می کنی البته فقط به صدا کردن قانع نمی شی و تا از جاش بلندش نکنی

دست از تلاش بر نمیداری و منو از بیدار کردن بابا جان که اصلا هم کار راحتی نبود راحت کردی

بعد می شینی به همراه بابا جان روی صندلیهای اپن هر کدوم سر جاتون و صبحانه می خوری

در تمام مدت هم به باباجانت میرسی اصلا هم بابا رو خالی نمی گی می گی بابا جان

بعد بابا جان رو مثل کارهایی که من انجام میدم بدرقه می کنی و اگر اون لحظه ای که بابا می خواد بره نباشی

داد میزنی باباجان باباجان دارم میام  برو باباجان برو به سلامت

بعد نقاشی کاردستی لگو بازی و پازل درست کردن و ناهار ساعت 12 بعدش بابا ساعت2 میاد

و با بابا جان دوباره روی صندلی اپن می شینی و به غذا خوردن بابا نظارت می کنی

بعد بابا میخوابه شما هم ارومی که بابا بخوابه بعد بابا میره و باز هم بدرقه مثل صبح با این تفاوت که باهاش دم

پنچره بای بای می کنی

بازم هم بازی و اموزش کارتن دیدن خوردن شام ساعت7 و ساعت8 میگی بخوابیم

خودت هم چراغا رو خاموش می کنی و مسواک و تعویض جا و لالا

در عرض 5 دقیقه می خوابی

حالا اینها هم عکسهای روزمره ای تیرماه 95 است

.

ابراز ارادت باران گلی و بابا جان

.

بازی و اموزش بسته بندی بهت یاد دادم که با فویل کشمش ها رو ببندی و بسته بندی کنی و بهت یاد دادم

که اسم درستشو بگی یعنی بسته بندی

.

اینجا هم چون شما کلا دختر بابا هستی در حال لقد کردن کمر بابا هستی  بعدش هم کمرش و سرشو و دستاشو

ماساژ میدی

.

هر روز صبح با تلویزیون ورزش می کنی و اینجا هم داری ادای خانمه که توی تلویزیون داره با توپ ورزش می کنه

رو در میاری

ت

تنها باری که گذاشتی موهاتو گوگولی کنم تل رو دوست داری ولی کش رو نه

و

اینجا هم داری روی صندلی اپن ابمیوه می خوری

.

وقتی صدای اذان رو می شنوی می گی مامان اذان می گن یعنی چی یعنی مماز بخونیم

شما در کنار دانش هاتون