باران مالکیباران مالکی، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

باران من

پاساژکوروش

کوروش رو شما خیلی دوست داری و اونجا شما کلی بازی می کنی و ماخیلی اوقات به خاطر شما اونجا میریم   . اینجا کلی کیف کردی اولین باری بود که روی پل هوایی می رفتی کلی از دیدن اون همه ماشین لذت بردی ...
27 تير 1395

خریدهای تیر ماهی

من دوست دارم از تمام لباسهایی که برات می گیرم عکس بزارم ولی متاسفانه گاهی فراموش می کنم مامانم ولی سعی خودموم می کنم ولی ناراحتم چون عکس لباسهای ترکیه و چند بار خرید دیگه رو ندارم   ...
27 تير 1395

خرید های شهر کتاب

شهر کتاب نور خیلی به خونمون نزدیکه و شما حتی راهشم بلدی و اونجا هم همه شما رو میشناسن وقتی میریم ا اونجا کلی کیف می کنی و خیلی خوشحال می شی سریع توی قسمت کودک روی میز و صندلی که برای بچها  گذاشتن می شینی  و با دفتر و مداداش شروع به نقاشی می کنی و موقع بلند شدن هم خیلی برام جالبه میز رو مرتب می کنی و مدادها رو میزاری سر جاش و صندلی رو هم میبری تو تر می گی همه چی رو مرتب کردم منم تقریبا هفته ای 1 یا 2 بار میبرمت و برات وسایل می خرم متاسفانه به خاطر ذوق کردن شما  برای زود باز کردن وسایل  و استفاده از اونها از همه اون وسایل عکس ندارم از یک مقدار جزیش عکس دارم   . پاتریک رو نانا جان برای با...
25 تير 1395

پاساژ پالادیوم

چون پاساژ پالادیوم خیلی به خونمون دور بود تا به حال نرفته بودیم که با خاله زهره اینا تصمیم گرفتیم که بریم شما هم اونجا با محمدامین بازی کنی و از مغازه اسباب بازی فروشی ماتیلوس خرید کنی اونجا قسمت بازی ها ی کامپیوتریش اصلا مناسب سنت نبود و من شما بردم توی play house و شما اونجا کلی بازی کردی و بابا جان هم مجبور شد که یک ساعت توی  پاساژ بگرده که ما برگردیم چون فقط مامان ها رو راه میدادن البته برای من و شما هم بد نشد چون باباجان کلی چیزهای خشگل خشگل برامون خرید   و این عکس رو دادم همون جا خانم عکاس ازت انداخت و برامون چاپ کرد و زد روی شاستی که برات یادگاری بمونه   . خدا نکنه که شما ...
24 تير 1395

باغ موزه هنر

طبق روال همیشگی که پیدا کردن جاهای گردشی با مامان مرجان اینبار هم یک باغ موزه بسیار زیبا رو توی نت پیدا کردم که که توی خیابان دکتر حسابی بود جالبی اونجا این بود که از یکسری از امکان تاریخی ماکتش رو ساخته بودند و صد البته محوطه کاخ که به سبک تمام  خانه های قجری بوده رو داشت خیلی دلچسب بود توی حیاط و دور حوض هم محوطه رستوران ان بود به نام کافه شمرون که بوفه اش خیلی خوشمزه بود با خانواده خاله زهره که صد البته رفیق شفیقت  محمد امین  هم بود هماهنگ کرده بودیم که تا اونجا باهاش رقصیدی و اونجا هم همش می گفتی سه چرخمو ممدی هل بده یه لحظه هم ازش جدا نمیشدی خدا میدونه که همین عکسای تکی  رو هم چطوری تونستم ا...
20 تير 1395

رفتن به فرحزاد

با خاله زهره و دختر دایی مامان هنگامه و همسراشون و صد البته دوست جونت محمد امین جون قرار گذاشتیم بریم فرحزاد و بعدش پارک پرواز محمد امین هر وقت قرار بیرون میزاریم سریع میاد تو ماشین ما میشینه و شما تا رسیدن کلی با اهنگ باهاش رقصیدی البته هیچ عکس واضحی از فرحزاد و پارک نیست از بس وقتی با محمدامین هستی تکون می خوری فقط چند تا  دم دره که وقتی منتظر بودیم بابایی گرفته ...
16 تير 1395

پارک شهرک اولین حسودی

باباجان با دوستش عمو کاظم و دوست من خاله رزیتا که باهم ازدواج کرده بودند هماهنگ کرد که بریم بیرون اونها یک محمد کوچولو 8 ماهه دارند باورت نمیشد بابامحمد به رسم ادب محمد کوچولو رو بغل کرد و قربون صدقش رفت و به طور واضح شما از این کار خوشت نیومد و دیگه از اون به بعد رفتی تو بغل بابا جان  و بیرون هم نمی امدی راستی یک مورد خیلی جالب شما عاشق پرچمی حتی تو کل مسیر جاده دماوند هم اونها رو می شمردی نانا هم با شمردن پرچم ها تا عدد 7 رو بهت یاد داد و بقیشم من بهت یاد دادم 8 و 9 و 10 هر روز باید چند بار پردها رو کنار بزنی و ببینیشون نمیدونم که پرا انقدر عاشق پرچمی تا حالا یک عالمه برات درست کردم   ...
9 تير 1395

اولین سفر به دماوند

گل قشنگم بابا اکبر و مامان مینا دماوند خونه دارند ولی سال قبل به دلیل کوچیک بودن شما ما نرفیتم امسال هم به دلیل نذری مامانی و هم به دلیل اینکه یه 2 روزی رو کنار هم باشیم رفتیم دماوند بقیه ماجرا به روایت تصویر   . من عاشق این عکس هستم مثل یک اثر هنریه اینجا توی راه دماوند هستیم شما هم در کمال ارامش با بغل کردن عروسم محبوبت کیتی جان در خواب ناز هستی . دقایقی بعد از ورود به بابایی به سمت پارک سر کوچه سوق داده شدیم . اینم شما خوشحال خندون در حال برگشتن از مینی سفر ...
5 تير 1395

کلاس خلاقیت

گل قشنگم با پا گذاشتن در سن دو ساگلی تصمیم گرفتم که در کلاسهای مادر و کودک ثبت نامت کنم هیچ فکر نمی کردم که به هر جایی که زنگ می زنم پر باشه یکیش همین خانه کودک کوروش و با این اوصاف همین در نزدیکی خونه خانه فرهنگ نور ثبت نامت کردم راستش به علت هوش زیادت نه اینکه من که مادرتم بگما اینو همه می گن از لحاظ اموزشی برات چیزی نداره ولی چون ذاتا مثل خودم خجالتی هستی برای اینکه هم با هم سنهات ساعتی رو بازی کنی و هم از حالت اسمشو بزارم مهربونی زیاد از حد در بیایی من این کلاسها رو انتخاب کردم مثلا از رنگ انگشتی بدت می امد چون بسیار دختر تمیزی هستی احساس می کردی که کثیف می شی ولی وقتی که دیدی دوستات استفاده می کنن یاد گرفتی و انجام داد...
3 تير 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران من می باشد