باران مالکیباران مالکی، تا این لحظه: 10 سال و 10 روز سن داره

باران من

عید 1395

گل قشنگم من خیلی عید رو  و چیدن هفت سین رو دوست دارم بابایی هم با اینکه همش در اخر سال سرش شلوغ بود تو هفته اخر حواسش به هفت سینمون بود هفت سین رو امسال ایتنترنتی سفارش دادم و سبزه و سنبل و ماهی رو هم بابایی خرید تزیینات هفت سین رو هم خودم قبلا با کامپیوتر درست کردم چون دوست داشتم امسال هفت سین اریایی داشته باشم شما رو از شب قبل حمام کردم که اذیت نشی خودمون هم اماده شدیم با بابایی منتظر لحظه تحویل سال شدیم خیلی حس خوبی که دومین عیده که شما رو کنارمون دارم من و بابایی به خاطر داشتنت خیلی خوشحالیم شما هم کمال همکاری رو سر عکس انداختند نمودی در ضمن یادم رفت بگم که شما از ماهی قرمز عید خوشت نمی یاد البته من از این ات...
1 فروردين 1395

چهارشنبه سوری سال1395

امسال همون طور که گفتم به خاطر کسالتم نتونستم که برات وسایل چهارشنبه سوری اماده کنم ولی شب وقتی بابایی برگشت با سه تایی رفتیم که جشن سه نفره بگیریم خیلی چالب بود شما اصلا از صداها نمیترسیدی مدام فقط می گفتی مامان صدا میاد صدا خلاصه اینکه امسال مثل سالهای قبل نبود مردم خیلی بیشتر سعی کرده بودن که چهارشنبه سوری رو ایرانی جشن بگیرند و برقصند و شاد باشند و از روی اتش بپرند برای همین هم امسال امن تر از سالهای قبل بود ما بعد از دیدن مراسم و شادی با هم رفیتم رستوران شما انجا برای اولین بار منو رو برداشتی خدا رو شکر منو عکسدار بود و با دقت نگاه کردی و وقتی بابایی پرسید که چی می خواهی سفارش بدی باران جان شما هم خیلی جدی گفتی بابا...
27 اسفند 1394

روزهای از شیر گرفتن

اینجا باید بگم خیلی بهم سخت گذشت مامانی نمیدونم که از کجا شروع کنم نه در مورد از شیر گرفتنت که اصلا درباره خودم بعد از تولد بابایی من چهارشنبه به دلیل مشکل کلیه ام که از اردیبهشت درگیرش بودم رفتم دکتر که خدا رو شکر فهمیدم مشکلم رفع  شده ولی اونجا بود که فهمیدم که جای کورتونهایی که به کمرم زدم بعد از زایمان شما ابسه کرده باید اوژانسی عمل جراحی کنم و یک شبانه روز هم در بیمارستان بمانم خشکم زد از دکترم مهلت گرفتم بیام  خونه اخه شما تا بحال تنها نموندی بدون من و حال بدون من و بدون شیر بچه ای که نه شیشه میگیره و نه پسونک وای خدای من من مونده بودم و کوله باری از فکر و نگرانی دکتر با مسولیت خودم گفت برو خلاصه چه بر من...
5 اسفند 1394

تولد بابا مخمد 94

امسال برای بابا محمد خیلی برنامه داشتم از ماه قبل توی اینستا گرام مدام دنبال لباس بودم چون بابایی یک استقلالی و من بک پرسپولیسی ولی با این وجود دوست داشتم که براش یک میز استقلالی و یک تولد با تم استقلال بچینم که دوست داشته باشه و تمام اینها رو تونستم با کمک مامان سودابه و خاله زهره تا روز تولد م مخفی نگه دارم برای کیک تولد که بازم خودم درست کردم با کمک خاله زهره دو سه شب بیدار بودم چون که شما نازنین نمیزاشتی کوکی های تولدم کار خودمه کلا مثل تمام مهمانی هایم تمام تم های رو با کامپیوتر طراحی و چاپ و اجرا کردم (پ.ن: ابن مطلب بعدا پاک می شود فقط یک نکته بگم که اگر با لگو عکسی رو میزارم برای اینکه متاسفانه یک نفر که درست ن...
19 بهمن 1394

لباسهای بهمن 94

بار دیگر به ماه جدید امد و بابایی جون زحمت کشید برای شما  دختر گلی لباسهای قشنگ خرید من ت اونجایی که راه داره سعی می کنم که تمام خریدهایی که برات انجام میدیم ام از لباس و وسایل بازی و غیره برات بزارم   ...
2 بهمن 1394

سوقاتی نانا از سفر قشم

سلام گلم نانا از سفر قشم برای شما سوقاتی های قشنگی اورده بود که اینجا عکسشون رو میزارم که برات باذگاری بمونه نانا برات یک چمدان کیتی . یک عدد ساعت کیتی.4 رنگ تل.2 تا پتو کیتی و بابا اسفنجی هم چنین خوراکی خریده بود اینجا ابراز ارادت شما رو به سوقاتی ها برات میزارم   ...
1 بهمن 1394

تولد محمد امین 94

امسال خاله زهره برای تولد محمد امین همگی رو دعوت کرد رستوران سنتی حیدر بابا اون شب شما عالی بودی و همش می رقصیدی و به همه میگفتی برات دست بزنن با زور دست محمد امین رو می گرفتی که باهات برقصه خیلی جالب بود همه رو سرگرم کرده بودی حسابی راستی به خاطر محمد امین یک کیک با تم بارسلونا که دوست د اشت رو درست کردم که هنگامی که گارسون برامون اورد سر همه ادم های توی رستوران به سمت ما برگشت اون وقت بود که از کاری که انجام داده بودم احساس خوبی بهم دست داد   . اینجا هم شما و محمد امین جون در حال نقاشی ...
30 دی 1394

دی ماه 94

این روزها انقدر عاقل شدی که از بودن باهات لذت می برم دیگه پیشرفتت روزانه شده انقدر باهم در طول روز عاشقی می کنیم  که نگو خیلی با شخصیت هستی  و مثل دخترهای بزرگ رفتار می کنی نانا همیشه می گه باران خیلی عاقل و با شخصیته اون وقته که انقدر تو دلم قند اب می کنن که تمام زحماتم برای تربیتت از همین سن کم جواب داده . اینجا بهت می گم نمکی بخند به مامان می خندی توی عکس بعد می گم حالا اخم کن ازت بترسم سریع اخم می کنی البته سریع بعدش می خندی که من غصه نخورم انقدر به فکر ناراحنی من هستی که نگو عشقم و این هم اولین سازه هنری شما با لگو است که وقتی ساختی می گفتی مامان خونه خونمونه . تامن جانماز و چادرم رو ...
27 دی 1394

اقتاب دل چسب زمستونی

داشتم غذا اماده میکردم که دیدم شما بابایی رو بردی دم پنجره و دارید بیرون رو نگاه می کنید عاشق این هستی که پشت پنچره بایستی و ماشین ها رو ادم ها رو نگاه کنی افتاب دلچسب زمستونی هم روت افتاده بود که دیدم بابایی داره شکار لحظه ها می کنه و ازت عکس میگیره   ...
26 دی 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران من می باشد