باران مالکیباران مالکی، تا این لحظه: 10 سال و 10 روز سن داره

باران من

خریدهای دی ماهی

باز هم شنبه ای دیگر و باز هم خریدهای بازار بابایی توی کیدز لند انقدر از لگوبازی خوشت امدکه بابایی برات لگو خرید یک عروسک باب اسفنجی هم به عنوان بابای اون قبلی که کوچک بود راستی یادم رفته بود که برات بنویسم که شما بازی فکریتو که قرار دادن هر شکل در جایگاه  خودش بوده رو انقدر بدون نقص در جای خودش قرار دادی که بابایی برات یک بازی فکری دیگه هم خرید و صد البته یک دنیا لباس دیگه (البته به علت علاقه بسیار به یکی از لباسهای قبلی ات که زرد بود بابایی مجبور شد عین همون رو برات بخره)   ...
18 دی 1394

رستوران کیدزلند

از همان زمان که این رستوران  با اعلام خودشان در اینستاگرام شروع به کار کرد میخواستم شما رو ببرم اونجا ولی نمیشد تا اینکه با بابایی تصمیم گرفتیم شما رو بیریم اونقدر من و بابایی و شما از اونجا خوشمان امد که نگو اونجا هم می تونستیم غذا بخوریم اون هم با منو کودک و بزرگسال و هم اینکه شما می تونستی توی یک مکان امن و مناسب سنت باری کنی فکر کنم پاتق همیشگیمان بشود   . عزیز دلم اینقدر از این جور خونه های بازی خوشت میاد که حتما هر هفته با بابایی به یکیشون سر میزنیم   ...
15 دی 1394

کریسمس 2016

    سلام گل قشنگم سال جدید میلادیت مبارک باشه امسال دومین کریسمسیه که شما با مایی   امسال کریسمس برات یک کیک خیلی خوشگل مامان پز درست کردم که براش خیلی زحمت کشیدم ادم برفی و بابانویل و کلیه چیزهای روی کیک رو برات با یک دنیا عشق درست کردم که بعد از تموم شدنش دلم نمی امد برش بزنم شما اما بر عکس همیشه زیاد حوصله عکس انداختن نداشتی اینجا قشنگ تو عکسها معلمومه روند اخمالو شدنت ولی الهی دورت بگردم انقدر فاصله بین اخم و خندت کمه که نگو برای اینکه من ناراحت نشم سریع می خندی داشتم  وسایلی کهکیک پخته بودم رو جمع می کردم که ناگ...
13 دی 1394

600 روزگی باران گلی

  . باورم نمیشه که دارم برای 600 روزگی شما می نویسم انگار همین دیروز بود که از شش روزگی و شش ماهگی می نوشتم عزیز دلم این بار هم بر طبق هر صده که برات کیک می پختم  برات یک کیک مامان پز دیگه پختم که امیدوارم خوشت بیاد این مدل کیک ها رو که با فوندانت درست می شه رو تازه یاد گرفتم کیک کیتی درست کردم که شما نگذاشتی که مجسمه کیتی حتی برای ده ثانیه روی کیک باشه حالا فکر کن سرعت عمل منو که چطور تونستم همین چند تا عکس رو ازت با کیکت بگیرم مدام می گفتی کیتی  منه ا البته از این به بعد تمام کیک هایم رو با لگو باران می گذارم که برداشته نشه گلم این لگو زیبا هم تقدیم به شما باران گلی   ...
5 دی 1394

یلدا 94

خورشید، دختر یلدا یلدا نام فرشته ای است، بالا بلند، با تن پوشی از شب و دامنی از ستاره یلدا نرم نرمک با مهر آمده بود با اولین شب پاییز آمده بود و هر شب ردای سیاهش را قدری بیشتر بر سر آسمان می کشید تا آدمها زیر گنبد کبود آرامتر بخوابند یلدا هر شب بر بام آسمان و در حیاط خلوت خدا راه می رفت و لا به لای خواب های زمین لالایی اش را زمزمه می کرد گیسوانش در باد می وزید و شب به بوی او آغشته می شد یلدا شبی از خدا پاره ای آتش قرض گرفت آتش که می دانی، همان عشق است یدا آتش را در دلش پنهان کرد تا شیطان آن را ندزدد آتش در وجود یلدا بارور شد فرشته ها به هم گفتند: یلدا آبستن است. آبستن خورشید و هر شب قطره قطره خو...
30 آذر 1394

روزهای اذر 94

گل قشنگم این روزها خیلی بزرگ شدی دیگه تمام کلمات رو می گی من عاشق تلفظ قشنگتم انقدر همه چیز رو بامزه می گی که دوست دارم مدام کلمات رو تکرار کنی انقدر بازی و شیطنت داری که مجبورم هر روز خونه رو جارو کنم البته اینو بگم که شما توی خونه انقدر شیطنت داری ولی بیرون از خانه خیلی دختر خوبی هستی ولی هر روز حسابی از خجالت مامان مرجان برمیایی باورت می شه که یک جا رو جمع نکردم شما داری یک جای دیگه رو منحل می کنی حسابی سرم باهات گرمه در طول روز هزار تا باب اسفنجی (به قول شما باب )یا پاتریک (پاتریچ) یا کیتی (چیتی) خرس(سرس) می کشم خلاصه اینکه عاشق نقاشی هستی عاسق بازی و یکم هم خراب کاری . شما در حال تماشای تلویزیون . بهت ...
25 آذر 1394

روزهای ابانی 94

گل قشنگم این روزها انقدر قشنگ توی اتاقت وقت می گذرونی که گاهی من توی اشپزخانه مشغولم  و شما داخل اتاقت با وسایلت سرگرم بازی هستی انقدر اتاقتو امن ساختبم و تمام چیزهای که برای بازی بهشون احتیاج داری رو در دسترست قرار دادیم که از اینکه توی اتاقت تنها باشی اصلا بیم ندارم   . اینجا اصرار داری که هم خودت تاب بازی کنی هم کیتی ها و غش غش می خندی . اینجا دلم ضعف رفت برای ژستت اخه من همیشه کیفمو این طوری می اندازم میرم بیرون بهت ساک دادم می گی مامان چیفه (کیفه) مثل من می اندازی روی دستت و ادای منو در میاری عشقولک . اینم کاپ کیک های دست پخته مامان مرجانه که شما عجیب و بی صبرانه منتظر خوردنش بودی . این...
29 آبان 1394

روزهای ابانی 94(آموزشها)

گل قشنگم این روزها انقدر شیرین شدی که حد نداره دیگه کاملا مستقل شدی تمام حرفهام رو کاملا می فهمی و حرفهای خودتم  دست و پا شکسته که نه خیلی بهتر از این اصطلاح بهم می فهمونی خیلی از لغات رو که بهت می گیم یا خودت ازمون شنیدی می گی که من و بابایی باورمون نمی شه یک خاطره جالب من عاشق پاستیل هستم اگر از نوع خرسی هم که باشه که دیگه هیچی مثل همیشه که داشتم پاستیل می خوردم یهو امدی بدون اینکه بهت یاد داده باشم گفتم مامان پاستیل من یکی در اوردم و تو سریع گفتی سرسه (منظورت خرسه) من و بابایی شکه شده بودیم و باورمون نمیشد که شما انقدر باهوش باشی البته توی پرانتز بگما مامانم من خیلی باهات فلش کارت و سی دی  و کتاب کار می کن...
17 آبان 1394

باران و مجدد دیزی خوری

شنبه بود که با بابایی دوباره تصمیم گرفتیم که بریم دیزی بخوریم شما هم که عاشق دیزی اصلا باورت نمیشه که چقدر خوشگل دیزی می خوری البته اگر اجازه بدیم بدت نمیاد که ترشی هم بخوری . اینجا بهت می گم بفرما باران خانم سفارش بده خانم ...
15 آبان 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران من می باشد