باران مالکیباران مالکی، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

باران من

بستنی خوردن به تنهایی

شما عاشق بستنی هستی حالا هر نوعی که باشه کلا شما همه چی دوست داری وقتی بابایی شب بستنی می خوره باید یکمیشو با شما شریک بشه امروز تصمیم گرفتم که بستنی عروسکی رو بهت بدم که خودت تنها بخوری بقیه ماجرا به روایت تصویر . اینجا بهت می گم نمکی بخند شما هم در حین خوردن گوش می کنی و می خندی . اینجا هم می گم که باران جان به مامان هم بستنی می دی که قربون دل مهربونت برم سریع بهم تعارف می کنی کلا انقدر دلت کوچیکت مهربونه که هر چیزی که می خوری سریع به همه تعارف می کنی قشنگم ...
28 تير 1394

فرحزاد در یک شب بارانی

جمعه شب با خاله زهره اینا رفتیم فرحزاد که دیزی بخوریم باورت نمیشه که وقتی که توی الاچیق نشستیم چه بارانی شروع به بارش کرد اون توی وسط تیر ماه غیر قابل باور بود هوا عالی شده بود شما هم اولین بارت بود که توی هوای بارانی بیرون بودیم  و بابایی دستت رو برده بود از زیر الاچیق بیرون شما همش می گفتی اب اب اونجا کلی با محمد امین بهت خوش گذشت طوری که مدام جیغ می زدی و می خندیدی و ذوق می کردی و توجه تخت های کناری رو به سمت خودت جلب کرده بودی   . اینجا محمد امین برات شکلک در اورد که بخندی شما هم از فرط شادی چنان جیغی زدی که چشم های بابایی به این شکلی که می بینی در امد . اینجا هم یک بچه کبوتر بال هاش زیر بار...
25 تير 1394

پارک ژوراسیک

گل قشنگم پنج شنبه با بابایی رفتیم بیرون و شما رو بردیم پارک ژوراسیک اونجا باز ماشین شما رو بردیم و طبق روال قبل شما هم اونجا به تمام بچه ها فخر فروختی و همه نگاههای بچه ها سمت شما بود اولش می ترسیدم که شما بترسی ولی خدا رو شکر اصلا نترسیدی و اونجا دایناسور ها رو نشون می دادی و فکر کن بهشون می گفتی جوجو  و یا نی نی اونم به موجوداتی به اون بزرگی تازه دلت می خواست حتی بهشون دست بزنی عزیزم اون شب شام هم به رفتیم کباب خوردیم و اونجا به خاطر شما به جای صندلی روی تخت هاش نشستیم که شما راحت باشی اونجا هم شما دلی از عزا در اوردی مدام از سر و کول پشتی ها بالا می رفتی برگشتنه هم خیلی بامزه توی صندلی ماشین میشینی و اصلا به من...
23 تير 1394

دایره لغات باران تاکنون

گل قشنگم شما خیلی باهوشی از همون روز اول که عوضت میکردم سه لغت مامان و بابا و دد رو مدام در حین کارم تکرار میکردم و چون توی سی دی دیده بودم که گفته بودند بیشترین توجه نوزاد به مادر در این لحظه است منم لغات رو بهت میگفتم همیشه و همیشه تا اینکه به طور غیر قابل باوری شما در سن پنج ماهه و نیمه درست شب عاشوارا بود که باز هم هنگام تعویضت گفتی با , با ,بعد کلی سعی گفتی بابا و فرداش هم مامان اینو اگر من و بابایی صدات رو ضبط نکرده بودیم هیچ کسی باورش نمیشد ولی خدا رو شکر اون موقع من سریع صدات رو ضبط کردم خلاصه گل دخترم شما خیلی تمایل به حرف زدن داری اینجا هم تا اونجایی که توی خاطرم بود لغاتی رو که میگی رو برات میزارم البته بگم درسته که ممکنه درست تلف...
20 تير 1394

یک اتفاق بد

مثل همیشه داشتی بازی می کردی سی دی می دیدی  و نا نای می کردی که توی همین تکون خوردن ها افتادی و سرت محکم خورد به تیزی مبل و پاره شد ازش خون امد باورت نمیشه وقتی افتادی فکر نمیکردم که جیز مهمی باشه که ناگهان خون رو دیدیم انگار دنیا برام تیره و تار شده عزیز دلم داشتم جون می دادم زنگ زدم به بابایی   الهی  براش بریم وحشت کرد باورت نمیشه ده دقیقه ای خودش رو رسوند مامان سودابه بعد از اون رسید   سرت خیلی  خون امد سرت رو با سرم شستشو شستیم بعد که خونش بند امد شما نمی زاشتی که گار استریل روش بمونه مدام اونو می کندی به ناچار چسب زخم زدیم باورت نمیشه عشق اسمونی من انگار تمام دنیا رو ازم گرف...
18 تير 1394

خانم خانما راه افتاد

گل قشنگم چند وقت بود که خیلی خوب راه می رفتی ولی روز 16 تیر سال 94  که توی تاریخ اولین هات ثبت می شه دیگه به طور کامل راه افتادی که دیگه اصلا چهار دست و پا نرفتی عزیزم از خدای بزرگ می خوام که در تمام مراحل زندگیت همین طور استوار گام برداری گل قشنگم  من و بابایی تصمیم گرفتم که خونمون رو بزرگ کنیم وقتی که خونه فعلی رو خریدیم به نظرمون خوب و بزرگ می امد ولی جالا با بزرگ شدن شما و این همه ماشاا... شیطونی می خوایم که خونمون رو بزرگ کنیم انشاا... تا چند وقت دیگه اسباب کشی می کنیم برات یک جشن قدم خوب می گیریم  که این قشنگ مرحله از زندگیت رو هم ثبت کنیم   ...
16 تير 1394

پارک ارم

تصمیم داشتیم که با خاله زهره اینا بریم اش شعله قلم کار بخوریم بعد از اینکه اش خوریم محمد امین مثل همیشه امد توی ماشین ما و رفتیم به سمت فلعه سحر امیز که دختر و پسر گلی کلی با هم بازی کنند متاسفانه روی درش نوشته بود به علت تعمیرات تعطیل می باشد شما و محمد امین با اینکه یه مقدار از ایمنی وسایل می ترسیدیم همون وسایل پارک رو سوار شدید شما کلی ذوق می کردی باورت می شه یک وسیله ای تور پارک هست که دور می چرخه و می ره بالا  می چرخه بابایی گفت بزار باران با محمد امین تنها سوار شه ولی من نزاشتم چون می ترسیدم که شما از ارتفاع بیافتی  به ناچار خودم باهات سوار شدم به متصدی دستگاه هم گفتم اگر دخترم گریه کرد دستگاه رو نگه داری...
14 تير 1394

باغ ایرانی

یه شب قشنگ تصمیم گرفتیم با خاله زهره اینا و دختر دایی مامان و همسرش بریم بیرون شما هم قربونت برم وقتی اسم ددر میاد دیگه سر از پا نمی شناسی کلی ذوق می کنی مخصوصا اگر توی اون ددر محمدامین هم باشه که دیگه کیفت کودکه راستی چند صندلی ماشینت هم مبارک باشه گلم بابایی برات نصبش کرد قبلا همیشه می گذاشتیمت توی کریرت ولی برات کوچک شده بود ولی صندلی ماشین خیلی راحته خودتم که توش اسایش داری کارت خیلی بامزه اس وقتی می شینی توش دوباره مثل همون نشستن توی ماشینت شروع می کنی به فخر فروختن تا انتها مسیر خیلی باکلاس اصلا لبخند نمیزنی اون شب بعد اینکه توی رستوران ترنج شام خوردیم (البته شما اونجا یکم سوپ خوردی ) رفتیم باغ ایرانی توی ده ونک او...
13 تير 1394

پارک ورزی

یه روز خوب بعد از اینکه  دکتر ماهانه شما داشتیم بر می گشتیم  با بابایی رفتیم پارک ورزی اونجا شما کلی بازی کردی دیگه تو پارک هم با کمک بابایی می تونستی خودت راه بری گلم   . ...
11 تير 1394

دومین و سومبن سینما رفتن

گل قشنگم توی تیر ماه من و شما و بابایی دو بار رفتیم سینما فیلم نهنگ عنبر و فیلم گینس که هم شاد باشه هم اهنگ داشته باشه که برای شماجذاب تر باشه با اینکه فیلم شهر موشها رو با هم رفته بودیم ولی باز هم شک داشتیم که شما چه عکس العملی خواهی داشت خلاصه رفتیم البته من اینترنتی بلیط ساعت ٢٣ رو گرفتم که شما اگه خواستی بخوابی جوامون رو هم توی اول ردیف کنار دیوار گرفتم که که شما راحت باشید خدا رو شکر سینما کوروش بسیار استاندارد ساخته شده و فاصله صندلی ها از هم زیاد و مناسبه ما وقتی نشستیم کالسکه شما رو افقی گذاشتیم جلوی پامون و دسته اش رو دادیم کنار دیوار و شما بعد از شروع فیلم نهنگ عنبربعد از یک مقدار با اهنگ دست زدن خوابیدی و ما هم شما رو گذا...
10 تير 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران من می باشد