فرحزاد در یک شب بارانی
جمعه شب با خاله زهره اینا رفتیم فرحزاد که دیزی بخوریم باورت نمیشه که وقتی که توی الاچیق نشستیم چه بارانی
شروع به بارش کرد اون توی وسط تیر ماه غیر قابل باور بود هوا عالی شده بود شما هم اولین بارت بود که توی هوای
بارانی بیرون بودیم و بابایی دستت رو برده بود از زیر الاچیق بیرون شما همش می گفتی اب اب
اونجا کلی با محمد امین بهت خوش گذشت طوری که مدام جیغ می زدی و می خندیدی و ذوق می کردی
و توجه تخت های کناری رو به سمت خودت جلب کرده بودی
.
اینجا محمد امین برات شکلک در اورد که بخندی شما هم از فرط شادی چنان جیغی زدی که چشم های بابایی به
این شکلی که می بینی در امد
.
اینجا هم یک بچه کبوتر بال هاش زیر باران خیس شده بود نمی تونست پرواز کنه
.
اینم دیزی بود که شما خوردن نون و دوغ که خیلی دوست داری اکتفا کردی البته که شامتونو قبلا ساعت 7 توی
خونه داده بودم یه وقت فکر نکنی که مامانی به فکر شام شما نیست ها مامانی همیشه و همه جا به فکر
شماست دختر بارانی من