پارک ارم
تصمیم داشتیم که با خاله زهره اینا بریم اش شعله قلم کار بخوریم بعد از اینکه اش خوریم محمد امین مثل همیشه
امد توی ماشین ما و رفتیم به سمت فلعه سحر امیز که دختر و پسر گلی کلی با هم بازی کنند
متاسفانه روی درش نوشته بود به علت تعمیرات تعطیل می باشد
شما و محمد امین با اینکه یه مقدار از ایمنی وسایل می ترسیدیم همون وسایل پارک رو سوار شدید شما کلی
ذوق می کردی باورت می شه یک وسیله ای تور پارک هست که دور می چرخه و می ره بالا می چرخه بابایی
گفت بزار باران با محمد امین تنها سوار شه ولی من نزاشتم چون می ترسیدم که شما از ارتفاع بیافتی
به ناچار خودم باهات سوار شدم
به متصدی دستگاه هم گفتم اگر دخترم گریه کرد دستگاه رو نگه دارین در حین ناباوری شما نترسیدی که
هیچ توی هر دور هم که به سمت بابا و خاله و عمو می رسیدیم کلی براشون ذوق می کردی
.
توی این جا اولش که بابایی سوارت کرد خوشت نیامد ولی وقتی دیدی که محمد امین سوار شد که دیگه سر از پا
نمی شناختی طوری جیغ می زدی و ذوق می کردی که هر کس که از اونجا رد می شد نگاهت می کرد