باران مالکیباران مالکی، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

باران من

پارک ارم

1394/4/14 8:16
نویسنده : مامان مرجان
248 بازدید
اشتراک گذاری

تصمیم داشتیم که با خاله زهره اینا بریم اش شعله قلم کار بخوریم بعد از اینکه اش خوریم محمد امین مثل همیشه

امد توی ماشین ما و رفتیم به سمت فلعه سحر امیز که دختر و پسر گلی کلی با هم بازی کنند

متاسفانه روی درش نوشته بود به علت تعمیرات تعطیل می باشد

شما و محمد امین با اینکه یه مقدار از ایمنی وسایل می ترسیدیم همون وسایل پارک رو سوار شدید شما کلی

ذوق می کردی باورت می شه یک وسیله ای تور پارک هست که دور می چرخه و می ره بالا  می چرخه بابایی

گفت بزار باران با محمد امین تنها سوار شه ولی من نزاشتم چون می ترسیدم که شما از ارتفاع بیافتی

 به ناچار خودم باهات سوار شدم

به متصدی دستگاه هم گفتم اگر دخترم گریه کرد دستگاه رو نگه دارین در حین ناباوری شما نترسیدی که

هیچ توی هر دور هم که به سمت بابا و خاله و عمو می رسیدیم کلی براشون ذوق می کردی

 

.

توی این جا اولش که بابایی سوارت کرد خوشت نیامد ولی وقتی دیدی که محمد امین سوار شد که دیگه سر از پا

نمی شناختی طوری جیغ می زدی و ذوق می کردی که هر کس که از اونجا رد می شد نگاهت می کرد

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (1)

مامان فدیا
21 تیر 94 9:05
ادرینم عاشق این وسایل شهربازی و مشکل ما اینه که همیشه باید با گریه بلندش کنیم
مامان مرجان
پاسخ
تنها راهش اینه که گولش بزنید وگر نه اگر زورش کنید همه بچها لجبازی میکنند
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران من می باشد