باران مالکیباران مالکی، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

باران من

خونه مامان مینا و بابا اکبر

 عزیزم روز جمعه تصمیم گرفتیم خونه مامان اینا بریم صبح من و بابایی و شما رفتیم خرید بعدش با هم رفتیم  مهمانی شما دختر گل  خیلی شیرین بودی اونجا حسابی با مامان و بابا عمه سارا بازی کردی خلاصه دل از همه بردی با کارهات دختر زیبای من   ...
21 آذر 1393

باران

امروز ظهر که بابایی امد کلی با شما خوش گذروند شما هم نمیدونستی که با بابایی بازی کنی یا اینکه برنامه اموزشیتو ببینی مدام نگاهت بین بابایی و تلویزیون در گردش بود خیلی بامزه حتی گاهی هم به بابایی من نگاهی می انداختی که یعنی مزاحمم نشید کارات بزرگت از سنته عزیزم امروز بابایی میگفت که شما خیلی خانمی به نظر منم همین طوره باران گلی دوستت داریم ...
19 آذر 1393

امدن خاله زهره و محمدامین

عزیز دلم من و  شما تنها بودیم که خاله زهره  و زری و مامانی زنگ زدندو گفتند میخوان بیان راستش منو خاله زهره میخواستیم  که برای شما و محمدامین جونم وسایل یلدا درست کنیم  امدند و من براتون  وسایل درست کردم شما هم که عاشق دنبال بازی کردن توی روروعکت با محمد امین هستی کلی بهت خوش گذشت دايم دنبال محمد امین می کردی با صدای بلند میخندیدی انقدر قشنگ میخندیدی که نگو در اون لحظه خاله زهره و خاله زری ازت فیلم میگرفتن و عکس می انداختن خلاصه حسابی دل همه رو با کارهات بردی دختر خوش رو  و مهربون من     ...
18 آذر 1393

محل کار بابایی

عزیزم امروز برای اولین بار رفتیم  سالن بابایی وقتی که کسی نبود و شما کنجکاو همه جا رو نگاه میکردی فکر کنم اگه میتونستی راه بری دوست داشتی اونجا کلی بازی کنی ...
18 آذر 1393

دکترهفت ماهگی باران

 عزیزم امروز با بابایی رفتیم دکتر ماه هفتم شما دکتر گفت وزن شما 8 کیلو و قدت 71 و خوب رشد کردی خانمی منم ازشون خواهش کردم که یک عکس با شما بندازن ازتون ممنونیم دکتر غفوریان ...
18 آذر 1393

روروعک

عزیزم خیلی خوشحالم چون امروز شما تونستی با روروعکت به سمت جلو بری راستش از روز اولی که تو رو توش گذاشتم مدام عقب عقب میرفتی البته امروز با کنترل قدیمی که داشتم تونستم تو رو به سمت جلو و جلو رفتن ترغیب کنم چون شما عاشق کنترل بودی امروز کنترل قدیمی که داشتیم حسابی تمیز کردم که اگر طبق عادتت که همه چیز رو میخوری کنترل رو هم خوردی خیالم راحت باشه ...
17 آذر 1393

نشستن باران

عزیزم الان مدتی است که خودت به تنهایی مینشینی البته پشتت بالشت میگذارم که ناگهان نیافتی وای عشقم باورم نمیشود که شما میشینی خوشحالم خیلی شما عاشق اینی که بشینی جلوی تلویزیون و کارتون تماشا کنی باورت میشه من تمام شعرهای کارتونها رو یاد گرفتم جایی خواندم اگر زمانی یه خودت بیایی و ببینی داری زیر لب در حین انجام کارهایت شعر کارتونها رو میخوانی اون وقته که مادر شدی واقعا این در مورد منم صدق میکنه به خودم میام و میبینم که دارم میگم باب اسفنجی باب اسفنجی ...
14 آذر 1393

خوابیدن به موقع

عزیزم شما هر شب ساعت 7/30 یا 8 میخوابی خودت میدونی روال و قانون خونه رو کوچولو من بقلت میکنم و با هم چراغها رو خاموش می کنیم و بعد با هم برای خواب میرویم منم تو راه اتاق مدام میگم لا لا باران لا لا داره انقدر ذوق میکنی که انگار بهت جایزه دادن در واقع برای خوابیدن اشتیاق داری گل دختر اینم عکس از قبل خواب بعد از به خواب رفتنته     ...
11 آذر 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران من می باشد