باران مالکیباران مالکی، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

باران من

به خواب رفتن جلوی تلویزیون

     عزیزم قرار بود که مامان مینا و بابا اکبر و عمه سارا جون امروز بیاین خونمون بابایی سر کار بود شما هم طبق معمول همیشه در حال تماشای برنامه مورد علاقت بودی منم داشتم توی اشپزخانه غذا درست میکردم از بالای پله های اشپزخانه میدیدمت (اخه اشپزخونمون 2 تا پله میخوره)ولی چند دقیقه دیدم صدات نمیاد نگران شدم امدم بالای سرت اخی خوابت برده بود انقدر دلم برات سوخت اخه تو خیلی خانمی خیلی ارومی دلم سوخت که انقدر بی ازار و اذیت خوابیدی مامانی ممنونم که انقدر خانمی که واقعا به من لطف بزرگی کرده که بچه ای مثل شما را به من داده چون من به خاطر دیسک کمرم برام سخته که شما را بقل کنم خدا رو شکر که اصلا بقلی نیستی من فقط تو رو برای...
7 آبان 1393

بازی

عاشق اینی که با اسباب بازی های کوچیکت بازی کنی شما با اینکه زورت به عروسک کیتی نمیرسه ولی دوستش داری ...
20 مهر 1393

پیاده روی

عزیزم هوا که خوب بود تو تابستان مامانی هر روز ساعت 10 به دنبال ما می امد من و شما رو برای پیاده روی می برد البته شما رو برای کالسکه سواری منو پیاده روی البته من وشما بخاطر دیسک کمر من حدود بیست روز هر روز مزاحم مامانی بودیم شما عاشق ماشین سواری هستید مامانی تا من از فیزیوتراپی بیام شما رو توی صندلی ماشین میزاره میگردونه بقیه روزها هم ما رو میبره هواخوری  مامانی ممنونم به خاطر زحمتهات ...
10 مهر 1393

پارک

عزیزم یه روز خوب شما رو بردیم توپارک شما کلی کالسکه سواری کردی البته چون هوا داشت رو به سردی میرفت شما یه ذره سرد شده بود ...
22 شهريور 1393

100 روز رویایی

  عزیز دلم باورم نمیشه که 100 روز رویایی کنار شما گذشت چقدر از هر لحظه اش لذت برم فقط خدا می داند و بس گذشت این 100 روز بهانه ای شد برای کیک خوری  اینم یک کیک مامان پز ...
26 مرداد 1393

لباسهای باران

عزیزم بابایی خیلی با سلیقه است عاشق خرید کردنه حتی بیشتر لباسهای منم خودش به تنهایی میره بازار میخره چون بازار دوستهای زیادی داره یه روز که رفته یود بازار با کلی لباس برگشت که منم یه روز خونه رو تبدیل به اتلیه کردم با همشون ازت عکس گرفتم ...
16 مرداد 1393

پارک لاله

عربرم منو و بابایی تصمیم گرفتیم برای اولین بار تو را به پارک ببریم و برای بار اول شما را به پارک لاله بردیم شما انقدر ذوق کرده بودی و مدام درختا رو نگاه میکردی ...
4 مرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران من می باشد