باران مالکیباران مالکی، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

باران من

گل سر بازی

شما عاشق گل سر من هستی هر وقت روی سر من ببینی می خوای بگیریش بعد وقتی بهت میگم چی داری قربون دستای کوچولوت دستت رو میاری و بهم نشون میدی   . ابتدا وقتی از من گل سر رو میگیری می چشیش که ببینی تا چه حد قابل خوردنه ...
10 بهمن 1393

خانه گردی 1

گل قشنگم امروز خواستم یک مقدار بیشتر با روروعکت حرکت کنی در دو طرف اسباب بازی برات گذاشتم که حرکتت رو بیشتر کنم خیلی جالب بود یکی رو بر میداشتی میرفتی اون ور یکی دیگر رو بر میداشتی کیف می کردی و میخندیدی و حسابی سرت گرم شد بعدشم یک مقدار با هم دنبال بازی کردیم و  به خاطر هوای الوده و سردی هوا تصمیم به خونه گردی گرفتیم تا اینکه شما با اسباب و اثاثیه بیشتر اشنا بشی عزیز دلم . دختر شیطونم توی میوه خوری چه کیفی داره مگه نه؟ . انداختن شمعدونها هم برک نیستا . دختر گلم شما از مطالعه ابتدا چشایی رو دوست داری اگر مزه کتابی خوبی بود شروع به مطالعه میکنی . یک مقدار استراحت سپس حرکت به سوی کمد جادویی . وای ...
10 بهمن 1393

آموزش کلاغ پر

عزیزم امروز می خواستم بهت کلاغ پر یاد بدم اولش اصلا حواست نبود ولی بعدش کم کم با خوندن شعر توجهت رو جلب کردم با دقت به شعر من گوش میدادی و به دستهای من دقت می کردی تا اینکه تونستی با اون دستهای کوچک و قشنگت یاد بگیری  باید بگم من بهت افتخار می کنم دختر باهوشم ...
8 بهمن 1393

دومین دندان

عزیزم در اوردن دومی دندانت مبارک باشه گلم دومین دندانت رو در پایین کنار دندان قبلی ات در اوردی البته دندون دوم ات جونه زده و زیاد توی عکس معلوم نیست تو عکسهای بعدی بهتر میشه البته همین عکس رو هم با زحمت تونستم ازت بگیریم گل قشنگم ...
7 بهمن 1393

خواب زیبا

عزیزم انقدر ناز خوابیده بودی که دلم نیامد ازت عکس نندازم واقعا باید از خدا به خاطر هم چنین گلی مثل شما تشکر کنم خدایا شکرت   ...
6 بهمن 1393

برف زمستانه 93

عزیز دلم امسال زمستان فکر کنم کم برف ترین زمستان این سالها بوده باشد صبح امروز برف کمی بارید ولی چون در کوها برف امده بود سوز زیادی رو با خود اورده بود و خونه ما خیی سرد بود بمیرم شما شب قبلش با کاپشن و شلوار خوابیدی   ...
5 بهمن 1393

اولین عروسی

عزیز دلم شما خیلی خوش اخلاق بودی وقت رفتن هم برای اینکه  اماده بشم سی دی مورد علاقت که تینا بود رو برات گذاشتم و شما رو اماده کردم گذاشتمت توی صندلی کودک قربونت برم که وقتی تینا رو می بینی از دنیای اطرفت بی خبر میشی داخل ماشین هم کلی شیطونی کردی و بر خلاف سعی من برای بیدار موندت تو راه خوابیدی موقع رسیدن بابایی کالسکه رو اورد و من شما رو که خواب بودی داخلش گذاشتم  شما تا موقع شام توی کالسکه ات خواب بودی بعد هم که بیدار شدی  اولش تعجب کرده بودی که کجا هستی عزیزم از تاج خاله سپیده که عروس زیبایی شده بود ترسیدی یه مقدار البته فکر کنم 20 ثانیه گریه کردی اخر عروسی هم بابایی زودتر امد در قسمت زنانه و شما رو برد تا مامانی ام...
3 بهمن 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران من می باشد