باران مالکیباران مالکی، تا این لحظه: 10 سال و 10 روز سن داره

باران من

یاد گیری کلمات انگلیسی

از اول دی شروع کردم و بهت گفتم میخوام بهت زبون کارتونی یاد بدم الهی دورت بگردم اونقدر اشتیاق نشون دادی که نگو همش ازم میپرسی مامانم این یعنی چی اون یعنی چی و منم با کلی اشتیاق همش بهت میگم و برات تکرار میکنم مثل زبان فارسی که بهت یاد دادم انگلیسی رو هم با اجزا چهره برات شروع کردم  توی یک ماه بهت اینها رو یاد دادم  ۱.چشم ۲.بینی ۳.  دهان ۴.  گوش ۵.  مو   ۶.شونه  ۷.دست ۸. انگشت دست ۹. زانو ۱۰.  رون پا   ۱۱. انگشت پا   ۱۲ .موز  ۱۳. بستنی   ۱۴.سیب  ۱۵.سیب زمینی ۱۶.پیاز  ۱۷. گوجه    ۱۸.هندوانه   ۱۹.خیار    ۲۰.توت فرنگی    ...
30 دی 1395

تولد دزد دریایی محمد امین

خاله زهره ده روز مونده بود تولدمحمد امین بهم زنگ زد و گفت میتونی برام تزیینات تولد محمدامین رو طراحی کنی منم که این کارها رو دوست دارم قبول کردم ناگفته نمونه که بی نظیر شد  برای تو لباس درست کردم با تل دزد دریایی خاله بعد دیدن لباس تو گفت میتونی برای محمد امین درست کنی منم قبول کردم لباسها عالی شد از صبح تولد همش منتظر شب بودی که بریم تولدمحمدامین از عصرش یک بادکنک اسکلت دادی بابایی باد کرد همش میگفتی میخوام اینو هدیه ببرم برای محمد امین اونجا هم دادی به محمد امین گفتی هدیمه برای تو  توی تولد هم کلی با بادکنک های هلیومی کیف کردی و بقیه شب رو هم نشستی پیش محمد امین و بازی کردن اونو با تب لت نگاه میکردی و میگفتی ممدی بازی موشی ...
20 دی 1395

روزمرگی های دی ماهی ۹۵

هر روز که میگذرد باهوش تر میشوی هوای من و بابا رو خیلی داری حتما وقتی بابایی داره میره سر کار میری دم در و میگز باباجان برو به سلامت خدا به همرات بابا جان یا اگرم چیزی بخوای میگی بابا جان برام بخر .... وقت اشپزی میای روی اپن میشینی مثلا یه روز که داشتم فینگر فود درست میکردم با دقت داشتی نگاه میکردی وقتی نتیجه کار رو دیدی دستاتو اوردی بالا و گفتی یزنید به افتخار مرجان و تند تند دست میزدی اونقدر خندیدم که نگو کلی هم بهم چسبید  هر روز بعد از حمام میایی روی صندلی روبرو میز توالت خودت میشینی و میگی مامان بیا منو میزان پیلی کن  منم بعد از چند روز موهاتو دم موشی کردم اونقدر خوشت امد که نگو بر لکس همسن های خودت که نمیزارن مامانها دست...
15 دی 1395

کریسمس ۲۰۱۷

امسال به خاطر مشغول بودن خاله نتونستیم با هم کیک درست کنیم  ولی بازم دست به قیچی شدم برات لباس کریسمس درست کردم عاشق لباست شدی که روش ادم برفی داشت تلت روهم دوست داشتی چون ادم برفی بود با هم شب کریسمس چراغها رو خاموش کردیم و رقص نور رو که عاشقی روشن کردیم و با هم رقصیدیم و شما هم مدام میگفتی مامان کریسمس مبارک
6 دی 1395

یادگیری اهنگ twinkel twinkel star

نانا جانت یه روز امد دنبالمون و سه تاییمونو بردکه توی شهر کتاب جونت به حسابش خریدکنیم  اوتجا هم شما۴ تا کتاب اموزشی برداشتی و کتاب داستان و یک سی دی اهنگ انگلیسی بچه گانه خیلیزود با شنیدن هر روزه این اهنگ توی دو هفته یادگرفتی که به طور کامل بخونیش
30 آذر 1395

یلدا ۹۵

از روزها پیش با کمک نانا جان در حال تدارکات یلدا بودیم بازم نانا تمام هزینه ها رو داد که فقط به همه ما خوش بگذره  منم تمام سعیم رو کردمکه بهترین چیدمان رو فراهم کنم همه بعد از دیدن میز یلدام کلی ذوق کردن و بهم افرین گفتن برای اینکه بابا دستگاهدی جی داره از همه خواستیم که بیان خونه ما خودم دست به قیچی شدم برات دامن دوختم و تاج و هد بند و روشم با نمد تزیین کردم  برای خودم هم گردنبد و گوشواره انار درست کردم و برای بقیه خانم ها هم پیکسل انار درست کردم
30 آذر 1395

روزمرگی ها در خانه جدید

با هم این روزها کلاس خلاقیت میریم ولی زیاد دوست نداری و یکم عقب نشینی میکنی خیلی خوب شده بودی اونجا خاله زهره کلاس میگفت باران از همه فعال تره ولی یه روز یه بچه به اسم دانیال تو رقص وسط کلاس سه بار زد توی سرت و از اون روز به بعد یه مقدار کناره گیری کردی  منم زیاد بهت فشار نمیارم تا خودت بخواهی دوباره ارتباط بگیری اون روزها اونقدر شیرین شدی که نگو مثلا اشپز خونتو میاری و میگی میخوام برای مامانم سوپ بپزم تازه عاشق نوتلا هم هستی هر روز عصر بستنی کاکائویی برات میزارم با نوتلا روش و شما هم نوش جان میکنی  عاشق پسته و چوب شور هم هستی  با هم این روزا خیلی بازی میکنیم که هر کدوم رو با فکر برات انتخاب میکنم  مثلا زرافه ...
30 آذر 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران من می باشد