روزمرگی ها در خانه جدید

با هم این روزها کلاس خلاقیت میریم ولی زیاد دوست نداری و یکم عقب نشینی میکنی خیلی خوب شده بودی اونجا خاله زهره کلاس میگفت باران از همه فعال تره ولی یه روز یه بچه به اسم دانیال تو رقص وسط کلاس سه بار زد توی سرت و از اون روز به بعد یه مقدار کناره گیری کردی 

منم زیاد بهت فشار نمیارم تا خودت بخواهی دوباره ارتباط بگیری

اون روزها اونقدر شیرین شدی که نگو مثلا اشپز خونتو میاری و میگی میخوام برای مامانم سوپ بپزم

تازه عاشق نوتلا هم هستی هر روز عصر بستنی کاکائویی برات میزارم با نوتلا روش و شما هم نوش جان میکنی 

عاشق پسته و چوب شور هم هستی 

با هم این روزا خیلی بازی میکنیم که هر کدوم رو با فکر برات انتخاب میکنم 

مثلا زرافه با هم درست کردیم انداختی تو انگشتت اونو راه بردی

یا مثلا برات نخود و لوبیا تو ظرف ریختم و خواستم برای هماهنگی چشم و دستت با انبر اون ها برداری شما هم خیلی خوشت امد با دقت نخود و لوبیا ها رو جدا میکردی

یامثلا استیکر ادمک رو با حالات چهره مختلف کشیدم ازت خواستم اونهایی که مثل هم هست رو با رنگهای جداگانه مشخص کنی

تا به حال اون قدر دیدن برف برات ملموس نبود ولی امسال کنار پنجرهدنشستی و بهم میگفتی مامان ببین داره برف میاد

نانا جان مهربون با اینکه بازم خونشون نیستیم ولی بازم میاد پیشمونو برامونن خرید میکنه اینبار شما رو برد شهر کتاب نور شما هم یه عالمه چیز خریدی

این روزا بعد از کلاس حتما باید بریم برگ بازی شما عاشق برگ بازی و راه رفتن روی برگهایی

زیر سرسرت برای خودت خونه پیدا کردی با پتو دور سرسره رو میندازیم و اونجا با کیتی ها و موش ها با ب ها مهمان بازی می کنی