باران مالکیباران مالکی، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

باران من

اولین حس کنجکاوی واقعی

1393/12/16 11:42
نویسنده : مامان مرجان
363 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم اینجا من داشتم توی اشپز خانه کار می کردم که احساس کردم صدا در نمیاد و قتی امدم توی اتاقم با صحنه

ای روبروی شدم که باورم نمیشد سریع رفتم دوربین رو اوردم که این لحظه رو ثبت کنم اخه عزیزم این اولین فض...

ببخشید اولین کنجکاوی اشکار شما بود

روی پنجه های پاهات ایستاده بودی و سرت و بلند کرده بودی که قدت به کشو برسه و کشوی جورابهای مامان رو

 باز کرده بودی و در حال بیرون اوردن جورابها بودی

با اینکه عقب بردمت و در کشو رو بستم باز هم این کار رو تکرار کردی این هم به روایت تصویر

 

.

اینجا منو نگاه می کنی که به اصطلاح تاییده بگیری و کارت رو انجام بدی ولی فقط یه نگاه اکتفا می کنی و به کارت

ادامه میدی

.

.

اینجا به ناگاه متوجه در کمد دیواری مامانی شدی دیدی به به چه چیز های خوبی توش هست و بعد تصمیم گرفتی

بری سمتش ولی با اینکه با یک حرکت انتحاری سریع در کمد رو بستم ولی ببین که چه طور خودت در کمد رو

کشویی هست رو باز میکنی واقعا فکر نمیکردم که بدونی چطور باز میشه خیلی باهوشی حتما موقع هایی که

من باز می کردم نگاه کردی شیطون باهوش

.

اینجا هم رفتی سراغ کتابهای نگون بخت مامانی که خیلی خیلی براش ارزشمنده مامانی جونم می تونی با هم

چی شوخی کنی ولی قربون برم با این یک قلم نه تو رو خدا

توی این عکس هم داری تمرین می کنی که یک دستی بایستی عزیزم

ا.

اینجا هم حسن ختام اون شب بود که ساعت پنج و نیم یا شش  که بیدار شدم نماز بخونم بعد از وضو گرفتن با این

صحنه روبرو شدم عشقم چشمات هم به خاطر نو فلاش این طور شده و کنجکاو شدی که ببینی که صدا از کجا

میاد

عزیزم یکی از کارهای خوبم  خرید این تخت پارک بود چون هم هر شب میارم پایین تخت خودم و  صبح دوباره

میزارمش تو ی اتاق خودت چون چرخ داره و راحته و هم اینکه هر جا بخوام برم با خودم میرم همه چیزش باز میشه

و میره تو ی ساک اون  چند دفعه که ویلا دایی مهران رفته بودیم با خودمون بردیم و شما زودتر از همه و بدون حس

 تغییر جا توی تخت خودت  خوابیدی

پسندها (3)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران من می باشد