پنجره رو به حیاط
عزیز دلم بعد از اونکه یک بار شما رو به بابایی سپردم که مراقبت باشه و باهات بازی کنه بابایی شما روی تخت
خودمون برد و شما رو وایسوند دیگه هیچی دیگه شما هم که سریع یاد می گیری و حافظه هم نگو در حد تیم ملی
دیگه هر بار که میریم روی تخت شما اولین جایی که میری به سمت پنجره و اون پرده نگون بخته هم همین
روزهاست که دار فانی رو با کشیده های شما وداع بگه
منم مجبورم که پرده رو ببرم بالا و شما هم اولش شاکی میشی ولی بعدش خودشت میاد و به حیاط نگاه میکنی
که ادم یاد این شعر میافته
چشم های منتظر به پیچ چاده دلهرهای من صاف و ساده
ببخشید عزیزی اخه من این اهنگ رو خیلی دوست دارم قبل از امدن شما همیشه توی جاده و مسافرت با بابایی
دوتایی اینو می خوندیم انشاا... از این به بعد به شما هم یاد میدم که سه تایی بخونیم
.
اینجا هم صداش می کنم مامانی باران بعدش خانم برمیگرده نگام می کنه و دوباره با کارش ادامه میده و به بیرون
نگاه می کنه