باران مالکیباران مالکی، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

باران من

باغ پرندگان

با مامان مینا و بابا اکبر سارا هماهنگ کردیم که بریم باغ پرندگان شنیده بودم که جای قشنگ بزرگیه رفتیماونجا شمو اواش حال نداشتی بهونه میگرفتی ولی بعدش خوب شدی بعد رفتیم جلو در باغ که کلی برگ ریخته بود و کلی عکس پاییزی گرفتیم در اخر هم همان طور که میبینی از خستگی رو صندلی خوابت برد...
9 آذر 1396

اولین اردو باغ وحش

اولین باری بود که میرفتیم اردو با هم من بیشتر از تو ذوق داشتم بابایی کلی برات خوراکی گرفت که اونجا بخوری و صبح با هم راهی باغ وحش شدیم شما برای سوار شدن توی اتوبوس بیشتر ذوق داشتی اونجو داخل باغ وحش هم بهمون خوش گذشت کلی تازه پونی هم سوار شدی ...
9 آذر 1396

دیزی ایرانشهر شیرینی هانس

نانا جان یک توده زیر سینش داشت عمل کرد و در اورد خدا رو شکر خوش خیم بود بعد از عمل که با بابایی رفته بود امد خونه ما چون استراحت مطلق بود ما میبدیمش حموم پانسمانشو عوض میکردیم خیلی خوب بود شما همش بهش میگفتی بیا پانشمانت کنم و ما هم میخندیدیم کلا برای خودت خانمی شدی به نانا کمک میکردی که بلند شه بشینه شب اول نانا توی تخت تو خوابید م من تو رو اوردم اتاقمون صبح بلند شدی کلی ناراحت شدی ازش قول صورتی گرفتی که توی تخت تو نره بعد از یک هفته نانا رو بردیم بیمارستان ابان پیش دکتر بهرام وندی که تو رو دتسا اورده بود بعدش با نانا رفتیم دیزی ایران شهر خیلی معروفه بعد هم شیرین...
9 آذر 1396

هالوین ۹۶

امسال هالوین لباست رو به مادر بزرگ دوستت آقا ارشان سفارش دادم خیلی خوشگل شد با خانه خلاقیتت حرف زدیم برای جشن هالوین ولی چون توی محرم صفر بود اصلا قبول نکردن که ما جشن بگیریم برام فرقی نکرد برات لباس که سفارش داده بود خودم هم برات دکور هالوین درست کردم .و برات تل نمد درست کردم و کلی ازت عکس گرفتم هیچ وقت نباید محدودیت ها ما رو از انجام کارها منع کنه ...
9 آذر 1396

جشن روز کودک

امسال جشن روز کودک رو خودم برای کلاست طراحی کردم و مامانا رو به کار گرفتم و جشن ایموجی بگیریم به همه خیلی خوش گذشت ...
5 آذر 1396

روزمرگی های مهر ۹۶

بخوام از روز مره هامون برات بگم یک دنیا میشه این روزا خیلی خیلی خانم شدی البته خانم بودی خانمتر منظورمه تمام قانون های خونمونو خودت میدونی تمام کارهای شخصیتو خودت انجام میدی حتی ۹۰ درصد مواقع خودت میری دستشویی تازه حتما دستت رو هم میشوری و بهم میگی مامان ببین دستمو چه تمیز شستم بی دردسر دارو و قرص میخوری مسواک میزنی و غذا تو میخوری هر روز ۶ بیدار میشی صبحانه میخوری مقداری لقمه هم ساعت ۱۰ جلوی کارتون میخوری با پدرت همه چیز رو میخوری اگه بابا سنگ هم بخوره دلت میخواد باهاش بخوری به خاطر همین حس رقابت با بابا گردو بادوم و انجیر و خیلی چیزا میخوری کلی با هم سرگرم هستیم گاهی اوقات چندین دقیقه با خودت توی اتاقت سر...
14 آبان 1396

اتاق ورژن جدید باران گلی

این روزها دیگه خیلی اتاقت شلوغ شده بود نه خودت نه من اصلا دلمون نمیخواست توش باشیم تا اینکه نانا جان با بابایی حرف زد و نانا نصف پولشو و بابایی نصف دیگشو دادن و برات ۲ تا کمد به نجار سفارش دادن کلا کافیه شما چیزی بخوای اون وقته که نانا سریع پیش قدم میشه و بابایی هم که سریع خودش هم کمک میکنه و اون کار رو انجام میدن ...
13 آبان 1396

اولین نقاشی بزرگ به تنهایی

بارانم من چون خودم نقاشی زیاد دوست‌ دارم برای همین دوست داشتم تو هم مثل من نقاشی دوست داشته باشی خدا رو شکر همین طور هم شد خاله گیتا توی کلاس گفت که وسایل شن بازی ببرید و برید بازی کنید ولی چون من دوست نداشتم یا بهتر بگم از دفعه قبل از الوده بودنش مطمئن بودم نبردم به جاش برات مقوا بزرگ خریدم و بردم کلاس و گذاشتم هر چی دوست داری بکشی اونقدر قشنگ کشیدی که نگو من کشته مرده اون رنگین کمانت شدم ...
13 آبان 1396

بام لند چیتگر

بازم شنبه امد این بار یک مهر ۱۳۹۶ باز هم ما رفتیم بیرون رفتبم دریاچه چیتگر بام لند خیلی قشنگ بود تازه افتتاح شده بود اونجا کنار دریاچه کلی به ماهی ها غذا دادی و کلی عکس انداختی گل قشنگم بابایی هم بدات از lc کلی لباس خرید ...
4 مهر 1396
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران من می باشد