روزهای فروردین 95
این روزها انقدر دیگه عاقل شدی خانمم که باورم نمیشه که با یک کودک کوچولو دارم صحبت می کنم
انقدر جالبه گاهی یکسری حرفهایی رو می زنی که می مونم که شما این حرفها رو از کجا شنیدی
دیگه کاملاصحبت می کنی و شعر می خونی
مثلا می گم بارون میاد می گی جرجر میگم پشت خونه می گی هاجر
می گم هاجر می گی علوسی داره می گم دمب می گی خروسی داره
شع دیگه
یه توپ دارم قل قلی رو هم به همین ترتیب می خونیم
هر جا هم بخوایم بریم سریع کیفتو میاری یاد گرفتی از بابا می گی مامان کپشر کن
اون وقت که می گم ژست بگیر دستت رو میزاری روی صورتت
.
این هم تل خرگوشیت که می زنی و می گی خرگوش شدم
.
اینم یه خرگوش با نمک
.
عاشقتم که وقتی دلت بستنی می خواد سریع بهم می گی خودم برات میارم و میری می شینی روی صندلیت و
شروع به خوردن می کنی خانم مرتبم
و
عاشق تمیز کردن و دستمال کشیدنی خیلی خوشت میاد که به شیوه خودت تو کارهای خونه کمک کنی .
اینحا هم جون برای اردیبهشت قبل تولدت سفر در پیش داریم چمدونتو برداشتی و می گی دارم میرم مسافرت