دهمین ساگلرد ازدواج مامانی و بابایی
گل قشنگم من و بابایی در تاریخ 11 مهر سال 1384 ازدواج کردیم و حالا از اون روز قشنگ و خاطره انگیز دقیقا ده سال
است که می گذره ما هر سال در این تاریخ با بابایی بیرون می رفتیم و کادو رد و بدل می کردیم ولی امسال تصمیم
گرفتیم که چند تا از دوستامونو دعوت کنیم
پیرو اون سوپرایز بابایی که تولد مامانی رو گرفته بود منم تصمیم گرفتم که یک کیک بگیرم و بابایی رو سوپرایز کنم
با هزار گانگستر بازی ساعت 5 اون روز شما و بابایی رو روانه پارک کردم و خودم و مامانی بنده خدا که همیشه
همیشه و همیشه در تمامی لحظات قشنگ کنار ماست برای کمک با ماشین امد دنبالم و رفتیم کیک رو گرفتیم
و چند روز قبل هم برای کادو گرفتن منو برده بود برای بابایی ست حوله ترک برای فوتبال و استخر و یک بلوز پاییزه
گرفتم و بسیار زیبا بسته بندیش کردم بابایی از صبح کادوم رو داد ولی من تا شب از باز کردنش سرباز کردم
به این بهانه که می خوام جلوی دوستامون باز کنم و بهش گفتم ببخشید امسال من برات کادو نگرفتم
اون بنده خدا هم گفت نه بابا این شما همین که باران گلی و خوب بزرگ می کنی کادوست
بیچاره خبر نداشت که هم چی هماهنگ شدس
خلاصه بعد از صرف شام میز گذاشتم جلو مبل سه نفره و به بابایی گفتم که بیا روش بشین بابایی گفت برای
چی گفتم عزیزم چقدر سوال می کنی اهنگ بزار و خلاصه کیک رو اوردم و اونم خیلی خوشحال شد
.
این عکس خیلی برام عزیزه قبل امدن مهمانها گرفتیم به شما گفتیم باران بخند عکسه شما هم این ژست رو
گرفتی عزیز دلم
.
اینم اون کیک سوپرایزی مامان