باران مالکیباران مالکی، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

باران من

اولین مروارید سفید

عزیز دلم چند روز بود که آب دهانت مدام میرفت شبها هم بیدار نمیشدی ولی مدام بیقرار بودی انگار خواب بد ببینی ناله میکردی و بیشتر از قبل شیر میخوردی دوست داشتی بیشتر بعد از شیر خوردنت کنارم بمونی من و بابایی فکر نمیکردیم که به خاطر دندونات باشه ولی دیشب  من شک کردم دست کشیدم به لسه هات احساس کردم که تیزی وجود داره ولی چون وقتی بابایی امد شما خواب بودی امروز صبح از بابایی خواستم دست بزنه و بله گلم بابایی هم تایید کزد که دوندون حس میکنه بعدش شما تو بغل بابایی و بودی با هم سه تایی می پریدم بالا و پایین و من می گفتم اخ جونی اخ جون اخ جون و هر سه می خندیدیم شما که از همه جا بی خبر بودی به کارهای ما می خندیدی عزیزم جونه زدن اولین مرواریدت مبارک ...
7 دی 1393

دوست داشتن تلفن

عزیزم چند روز بود که وقتی تلفن دستی رو میدیدی خودت رو به سمتش پرتاب می کردی برات 2 تا موبایل خریده بودم ولی تلفن دستی رو خیلی دوست داشتی امروز مامانی امد دنبال ما رفتیم کلی گشتیم و تلفن دستی کیتی ست اتاقت برات پیدا کردیم و خریدیم ممنون از مامانی که ما رو برد  وقتی امدیم خونه اول تلفن رو تمیز کردم بعدش شما با دیدنش کلی ذوق کردی باهاش بازی کردی بگذریم که اول حسابی چشیدیش بعد شروع به بازی کردی مبارک باشه عشقم و قتی تو از چیزی لذت می بری انگار دنیا رو به من میدن دوستت دارم باران گلی ...
6 دی 1393

برای باران

برای باران مثل اسمت که بارونه مث چشمات که معصومه تو باشی حس خوبی هست تو هستی قلبم آرومه دارم اسمت رو میخونم داره تر میشه آوازم تو بارونی تو بارونی تو امیدی گل نازم                                   ...
4 دی 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران من می باشد