برای تاریخ 31 فروردین از روز 8 عید وقت گرفته بودم که بریم سها ساعت 10 تا 12 تایم ما بود ما هم با یک ساک بزرگ لباس و با یک ساک عروسک کیتی و گل سر تاج رفتیم و باز هم مزاحم مامانی شدیم که بیاد کمک اونجا خانم عکاس اهنگ گذاشت و شما هم که عاشق نانای حالا مگه می شد شما رو از نانای متوقف کرد همش خندیدی و دست زدی حتی به گریه نی نی اتاق بغل هم توجه نمیکردی خانمی اونجا از اقای پدر خواستم که از پشت صحنه عکس بندازه ولی از بس حواسش به شما بود همه عکسها تار شد بعدشم شما رفتی با مامانی تو ماشین تا ما عکسها رو انتخاب کنیم وقتی امدیم پایین شما حسابی سرگرم رانندگی بودی فکر کنم شما دست فرمونت خوب باشه مامان سودابه که ...