باران مالکیباران مالکی، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

باران من

عصر ۴ اسفند ۹۵

1395/12/4 16:50
نویسنده : مامان مرجان
153 بازدید
اشتراک گذاری

به شما شام دادم و خوابوندمت و دیدم مامان مینا زنگ زد که میخوان بیان خونه ما زود بلند شدم چایی گذاشتم میوه شستم و منتظر شدم 

گفتم بزار به محمد هم بگم هر چی زنگ زدم برنداشت مغازه رو هم بر نداشت به مامان زنگ زدم بر نداشت نگران شدم مدام بین شمارهاشون در حال زنگ زدن بودم 

ه ناگهان تلفن خونه نانا رک بابا محمد برداشت ناگهان قلبم فرو ریخت تو اونجا چی کار میکنی صداش داغوون بود 

گفت بابا قیدر حالش بده مامان هم ترسیده رفته زیر سرم خدایا چی داشت سرم میومد 

گریه دیگر امانم نداد 

وقتی گفت میام دنبالت بیشتر ترسیدم ترسیدم 

امد منو برد 

تا وم در لهم میگفت هیچی نشده ولی دم در عمو حمید سلمانی پور یهو بهم گفت تسلیت میگم 

وای خدا چی میگه شکستم خورد شدم 

رفتم تو و دیدم اون چه که نباید میدیدم بابا قیدر ارون روی زمین خوابیده بود و زهره و زری و مهران روی زمین کنارش وای بابا وای بابام نرده بود 

وای دخترم نمیدوتی که چی کشیدم نمیدوتی توی این روزها چی بهم گذشت اگر شما کنارم نبودی از جان بلند نمیشدم 

بدترین سال زندگیم شد ۹۵

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران من می باشد