روز دختر94 (قلعه سحرآمیز)
دختری بزرگ می کنم
شبیه خودمان
با چشمهایی که همه ی دنیا را زیبا می بیند
عاشقانه زندگی می کند.....
تنفر برایش معنا ندارد.....
مهربانی را یادش میدهم
اعتماد را هم ...
اعتقاد را نیز...
یادش می دهم که همه دنیایش را با مادر و پدرش قسمت کند
دختری خواهم داشت
شیبه خودمان
اما بسیار قوی تر
بسیار بخشنده تر
بسیار مهربان تر
بسیار صبورتر
دخترم روزت مبارک
ممنون که با امدنت دنیای دونفره ما رو زیبا تر کردی
گل قشنگم روز دختر بابایی برای شما یک تاب قشنگ کیتی خرید که با اتاقتون هم جور میشد البته از اون تابهایی
که به شکل قنچه بود داشتی ولی این تاب مثل تابهای بیرونه و شما خیلی ازش خوشت امد مبارکت باشه بابایی
سریع برات نصبش کرد
برای روز دختر بابایی و من شما رو بردیم قلعه سحرامیز اونجا هم شما کلی از همه دلبری کردی و کلی هم خانم بودی
بابایی کلی بازی کرد که تا تونست برای شما عروسک کیتی رو جایزه ببره اولش یک دور رفتیم به غرفه تحویل جایزه
چون امتیازمون کم بود عروسک کیتی بهمون نمیدادند دوره برگشتیم و بازی کردیم که تنوستیم برای شما جایزه ببریم
اونجا شما پشت ویترین غرفه وایساده بودی مدام کیتی ها رو نشون میدادی و می گفتی چیتی که منظور همون
کیتی گلم با اینکه خودت کیتی داری ولی باز هم تمایل به عروسک داشتی بابایی قهرمان هم بازی کرد تا تونست
برات جایزه کیتی بیاره البته بگذریم که اگر با این پول مغازه اسباب بازی فروشی رفته بود یک کیتی بزرگ
می تونستیم ببریم ولی خوب مهم بازی شما با وسایل سرگرم شدنتون بود خانمی
اونجا هم بابایی به عکاس اونجا گفت که از شما عکس بندازه همون جا بزنه روی شاستی برات که برات به یادگار
بمانه
.
گل قشنگم اگر بعضی از عکسها تار شدن به خاطر تکون خوردن بیش از حد شماست
اینم هدیه شما خانم گل