چهارصد روز خاطره انگیز
عزیز دلم باورش هم برام سخته که از اون روز زیبای اردیبهشتی حالا چهارصد روزه که می گذره
و الان چهارصد روزه که من و شما و بابایی کنار هم هستیم
چه خوش گذشت این روزهای سپری شده
طبق معمول صدهای گذشته تصمیم گرفتم که برات کیک درست کنم چیز خوبی شد و لی یک مقدار به خاطر گرمی
هوا با خامه ا ش به مشکل می خوردم ولی به هر طریقی که بود درستش کردم بابایی خیلی از مزه اش خوشش
امده بود
شما هم که سر حال و عاشق تست کردن هر جور خوارکی
موقع عکس انداختن هم بابایی اهنگ گذاشت که طبق معمول شما هم که اختیار کمر تو نداری شروع کردی به
دست زدن و تکون خوردن تازه درمقابل حرف من که گفتم دست نزن که بابایی ارت عکس بندازه به من اعتراض
کردی که می خوام دست بزنم
در اخز هم که یک عکس انگشتی به کیک حسن ختام جشن سه نفرمون بود
.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی