13 بدر 94
عشقم از سال قبل که شما رو حامله بودم مامان سودابه جون پیشنهاد داد که به جای سیزده بدر دوازدهم رو بریم
بیرون که خلوت تره همه خاواده هم قبول کردند امسال هم وقتی موقع قرار مدار برای سیزدهم بود همه موافق
بودند که دوازدهم بریم من و بابایی هم از خدا خواسته چون نمی خواستیم شما اذیت بشید موافق بودم
شما از صبح که بیدار شدی خیلی دختر خوبی بودی حتی سر ناهار جوجه زدن شما بعد خوردن ناهار خودت سه
ساعت خوابیدی با اینکه صدای گریه بچه های دیگه به گوش می رسید ولی شما باز هم راحت خوابیدی
خاله و عمو و بابایی و مامان سودابه و بابا قیدر مدام می گفتند که شما چقدر دختر ارومی هستی و اصلا اذیت
نمیکنی همه رو شیفته خودت کردی با این خانمیت
عزیزم خوبی هات انقدر زیاده که من و بابایی هیچ وقت نفهمیدیم که بچه کوچک داریم همیشه مثل خانم ها رفتار
می کنی عشقم
امسال هم دفتر عید بسته شد با این تفاوت که خدای بزرگ منو لایق مادری شمای نازنین دانست
.
این دو عکس هم عکسهای مامان سودابه جون و بابایی بود با باران گلی جونم
حالا به فلش بک به پارسال