باران مالکیباران مالکی، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

باران من

ٍٍسبد اسباب بازی

عزیزم من توی سیسمونی شما بر اساس تجربه ای که از سر محمد امین پسر خاله زهره به دست اورده بودم برات اصلا اسباب بازی نخریدم همون  عروسکهای خودم که بابایی برام تو ولنتاین های ده سال گذشته خریده بود را داشتم چون معتقد هستم هر اسباب بازی باید در زمان لازم و براساس سنی که توش هستی برات خریده بشه که بتونی توی اون برهه ازش کمال استفاده رو ببری برای همین اسباب بازی هات الانت محدود شده به تعدادی عروسک کوچولو گیاهی و توپ و تعدادی اسباب بازی  کوچولو که یا مامان مینا و یا عمه سارا برات خریدن برای همین منم به مامان سودابه جون گفتم که چیزی نیاز دارم که بتونم این اسباب بازی های کوچک رو داخلش بزارم و چون وسایل اتاقت همه قرمز رنگ...
11 اسفند 1393

شیرین زبانی باران گلی

عزیز دل شیرین زبونم انقدر قشنگ به حرفها و کلمات دقت میکنی که نگو بعد از اون کلمه ات که توی پنج ماه وخورده ای ات بود و بابا رو گفتی و فرداش هم مامان  رو گفتی که دل مامانت نشکنه از اون به بعد مدام به دایره لغاتت افزوده میشد موقع کلاغ پر یاد گرفتی بگی پر موقع بیرون رفتن  میگی دد موقع کار با فلش کارتهات میگی دس تازگی ها هم موقع نماز خواندن وقتی جانماز رو میبینی میگی اهبر عزیرم انقدر دوست داری حرف بزنی که نگو مدام در تلاشی  لغاتی که شما میگی  بابا ماما دد پر به ................   یعنی به به دس .....   ......یعنی دست اهبر................یعنی مخفف ا...اکبر عزیز دلم قربونت برم شما خیلی باهوشب باورم نمی...
6 اسفند 1393

فلش کارت

عزیزم شما خیلی خانمی خیلی باهوشی درسته سی دی های آموزشی ات رو که بابایی برات سه ماهگی خریده بود رو با هم کار می کردیم ولی درباره فلش کارتها زیاد تمایل نشون نمیدادی تا اینکه امروز  گفتم که بزار امتحان کنم اول هم با اعضا صورت شروع کردم که برات ملموس تر باشه باورم نمیشد که اینقدر توجه کنی و علاقه نشون بدی هر کارت رو کنار  عضو مورد نظر می گذاشتم و بهت نشون میدادم  شما نگاهت رو مدام از کارت به عضو نشان داده شده و برعکس حرکت میدادی که قابل باور برایم نبود خیلی خوشحال شدم از این همه توجه عزیزم  ممنونم به خاطر این همه خوبی تو دوستت دارم باران گلی من ...
2 اسفند 1393

نماز خواندن با مامان

قربونت برم عشقم شما عاشق نماز خواندن منی وقتی نماز می خوانم از کنار جانمازم تکون نمی خوری امروز که دیگه خیلی جالب به طور کامل در طول نمازم می گفتی اهبر اهبر عزیزم با هوشم به مامانی گفتم برات چادر بخرد که اینقدر عاشق چادر مامان هستی     ...
1 اسفند 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران من می باشد