باران مالکیباران مالکی، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

باران من

حس مادرانه

   فرشته نازم ، عشق جاودانه من، دختر شیرینم، نفسم : نمیدانم،تورابه اندازه ی نفسم دوست دارم،یانفسم رابه اندازه ی تو؟! نمیدانم، چون تورا دوست دارم نفس میکشم، یانفس میکشم که تورا دوست بدارم؟! نمیدانم، زندگیم تکراردوست داشتن توست، یاتکرار دوست داشتن تو،زندگیم؟! تنهامیدانم : که دوست داشتنت لحظه لحظه لحظه ی زندگیم رامیسازد، وعشقت ذره ذره ذره ی وجودم را............ دختر دردونه من : تصمیم گرفتن برای داشتن فرزند امری است خطیر ؛ این کار یعنی تصمیم به اینکه قلبتان برای همیشه بیرون از جسمتان به تپش ادامه دهد . عزیز من ما این تصمیم رو گرفتیم و الان تو رو داریم و تو همه چیز مایی حتی فراتر از تپش قلب ،تو خود مایی ....
30 دی 1393

اولین دعوت به عروسی

عزیز دلم امروزه دوست صمیمی مامان مرجان خاله سپیده براش کارت دعوت عروسی اورد و رسما من و شما و بابایی رو به عروسیش دعوت کرد گلم اولین  باره که منو بابایی رو کسی اینطوری دعوت میکنه همیشه روی کارتهای دعوت مینوشتند اقای محمدمالکی با بانو  ولی این بار نوشته بودند جناب آقای محمد مالکی با خانواده قربونت برم نمیدونی که چقدر خوشحال شدم وقتی پشت کارت رو خوندم خیلی حس خوبی بود خاله سپیده عزیز عروسیت مبارک (عکسهای عروسی برات میزارم )     ...
28 دی 1393

تولد محمد امین 93

عزیزم ما ساعت 6 رفتیم تولد محمد امین جونم که واقعا خوشتیپ و جذاب شده بود مثل همیشه از همه مهمونها یکمی دیرتر رفتیم که شمای نازنین خسته نشی گلم اونجا شما اولش کمی تعجب کرده بودی اخه تا به حال این همه ادم رو یک جا ندیده بودی ولی بعدش با تعجب به همه نگاه می کردی و با اهنگ دست میزدی بعد از نیم ساعت شامت و به کمک مامان سودابه دادم ولی بعدش شما دیگه قاشقت رو ول نکردی فکر کنم باهاش اعتماد به نفستو تقویت می کردی لباست و کفشت رو فقط 10 دقیقه اول نگه داشتی بعدش خسته شدی و دونه دونه همه رو در اوردی شما انقدر محمد امین رو دوست داری که نگو از دور انگار میخواستی به صورتش دست بکشی و صداش میکری پسر گلی هم برای اینکه دلت نشکنه چند بار دوستاشو گذاشت و...
26 دی 1393

کلاه فرنگی

عزیز دلم بابایی رفته بود برات یک کلاه خریده بود که انقدر بهت می امد که نگو منم فردای جشنت باهاش ازت عکس گرفتم خیلی جیگر شدی با کلاهت عشقم   ...
24 دی 1393

تل و هدیه دندونی

عزیز دلم  چند روز بعد جشن دندونی  لباس و تلی که خاله شیما برات خریده بود رو تنت کردم خیلی بهت می امد و خوردنی شده بود بودی ناز گل من منم سریع این لحظه و ثبت کردم مبارکت باشه دختر زیبای من که هر لباسی می پوشی برازنده ات است         ...
23 دی 1393

سینه خیز

عزیزم شما عاشق جانماز من هستی وقتی جانمازم رو پهن می کنم که نماز بخونم نمیدونی که با چه سرعتی خودتو  بهش میرسونی وقتی هم که دارم نماز میخونم هنگام سجده اول بالای سرم رو چک می کنم و بعد سرم رو بالا میارم که مبادا به شما بخورم  جانماز برات اولین چیزی بود که واقعا میخواستیش و با این سرعت به خاطرش حرکت می کردی عزیزم انشاا... خودت هم یه روز نماز بخونی و خدا رو به خاطر نعمتهاش شکر کنی دوستت دارم باران گلی     ...
23 دی 1393

جشن دندونی

جشن دندونی باران گلی عزیز دلم الان تقریبا دو ماهی میشد که در حال اماده سازی وسایل دندونی شمای نازنین بودم بلاخره زمانش رسید و با یه دنیا عشق من و بابایی برات چشن دندونی در تاریخ 93/10/19 ترتیب دادیم که هم زمان بود با شب ماهگرد 8 ماهگی شما عزیز دلم اون شب همش نگران بود که نکنه شما همکاری نکنی چون شما عادت داری هر شب 7 شب بخوابی ولی خدا رو شکر شما مثل همیشه دختر خوبی بودی و همکاری کردی و باعث شدی جشنت اون جوری که دلم میخواست بشه توی کل مهمونی همش دست میزدی و دختر خوبی بودی ممنونم دختر خوبم گل قشنگم تمام وسایل رو خودم با فتوشاپ و لاین کمرا برات درست کردم و بعدشم با مامان سودابه رفتم پرینت گرفتم از همین جا از مامان سودابه ج...
20 دی 1393

جشن دندونی

عزیزم گیفت  شما به مهمانها یک عدد خمیر دندان یک عدد مسواک و پاستیل دندان و به همراه 2 عدد از عکسهات با لباس جشن دندونی  بود از مهمونهای گرامی هم  مامان سودابه و باباقیدر 200 تومان ا مامان مینا و بابا اکبر  و عمه سارا100 تومان  عمو مهدی 100 تومان از خاله شیما یک لباس به همراه تل دندون  و گلدونی که ازش دندون سبز شده بود به همراه بسته بندی قشنگ به شکل دندون ا خاله زری و عمو حمید و حدیث 100 تومان  خاله زهره و عمو حمید رضاو محمدامین جون هم 100 تومان مهمونهای عزیز برای شما هر کدام تو صفحاتی که مامان مرجان طراحی کرده بود به طور جداگانه یادگاری نوشتند و اینجا یادگاری  خودم و بابا محمد رو برات ...
19 دی 1393

اولین دست دسی کردن

عزیزم امروز برای اینکه تاقبل از جشن دندونی شما رو با اهنگ بلند و دست زدن اشنا کنم اهنگ تولد مبارک گذاشتم و باهاش دست میزدم و میخوندم شما هم به وجد امدی و با روروعکت تکون میخوردی ناگهان دیدم دستات رو مثل من به هم میزنی البته کف دستت رو کاملا باز نمیکنی اما همین هم برای شروع عالیه گلم  افرین دختر باهوشم دوستت دارم باران گلی
14 دی 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران من می باشد