باران مالکیباران مالکی، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

باران من

اولین برف زمستون ۹۶

سال ۹۶ زمستون بهاری داشتیم یهو شب خوابیدیم صبح دیدیم چه برفی میاد کلا اونقدر برف امد که همه جا رو تعطیل کردن ما هم با بابایی رفتیم بالا پشت بام کلی کیف کردیم ادم برفی ساختیم و برف بازی کردیم الهی دورت بگردم کلی با دیدن برف ذوق کردی ...
26 بهمن 1396

روزهای بهمنی

تازگی ها یه کارتون نشون میده به اسم سگ های نگهبان خیلی دوستش داری تا شروع میشه میخکوب میشی تا اهنگشو میزارن میری کنار تلویزیون می ایستی و ژست میگیری و میگی عکط بنداز اخه من عاشق این ادا هاتم کلی با بابایی بهت خوش میگذره بابایی بعد ناهار حتما میره سراغ یخچال و کابینت خوراکی ها سریع دنبالش میری کلی عاشق اینی که هر چی اون میخوره تو هم بخوری...
26 بهمن 1396

جشن زمستونی ۹۶

توی کلاس خلاقیت مامان مرجان جشن زمستونی گرفتیم خیلی قبلش زحمت کشیدم لباس شما رو هم همون که یلدا تنت بود رو به نانا گفتم خز خرید بهش دوختم طبق معمول از همه قشنگتر بودی و لباست هم از همه بهتر ...
26 بهمن 1396

تولد محمدامین

تولد محمد امین خااله زهره همگی ما رو دعوت کرد رستوران اونجا شما کلی رقصیدی و بعدش مثل خانم ها غذا خوردی و توی اون سر صدا خوابیدی اخه مگه داریم دختر به این خانمی اون شب با بابایی همش خدا رو شکر کردیم ...
27 دی 1396

کاردستی های کلاس

توی کلاس فقط حضور نانا رو فرمایشی کنارت داری همش خودت کارهات رو انجام میدی تازه میگی به نانا بگو من بزرگ شدم خودم میتونم کارهامو بکنم کل کاردستی رو خودت انجام میدی ولی بچه ها همش از مامانشون کمک میگیرن ...
27 دی 1396

یلدا تو کلاس خلاقیت مامان مرجان

امسال توی کلاسم هم برای بچه های کلاس جشن گرفتم واقعا عالی شد اونقدر خوبی که توی کلاس بچه ها نفهمیده بودن که من مامانت هستم توی کلاس پیش نانا هستی و انگار نه انگار من مامانت هستم یلدا تو کلاس خلاقیت...
27 دی 1396

مربی خلاقیت

از اول آذر بعد از اینکه بازم نانا جان پول کلاسمو داده بود رفتم دورهای مربیگری مهد رو دیدم بعد از امدن توتازه فهمید تازه فهمیدم که چقدر کار با بچه ها را دوست دارم بعدشم شدم معلم خلاقیت
27 دی 1396

یلدا ۹۶

بعد از از دست دادن بابا قیدر دل و دماغ نداشتیم یلدا خونه باشیم روز قبل یلدا نانا همگی ما رو برد رستوران سنتی موسیقی زنده عالی بود کلی بهمون خوش گذشتو شما هم وسطهاش خوابیدی همه چی جور بود غیر نبودن بابا قیدر کاش بود روز یلدا هم مامان مینا اینا امدن خونه ما ...
27 دی 1396

لباس برای مهمونی

رفتیم براب مهمونی دوست بابا لباس بخریم اونقدر توی خرید خانم و ماهی که اوم دلش میخواد تا همیشه باهاتوقت بگذرونه من عاشق ژست هاتم که وقتی میگم ژستتو عوض کن سریع ژستتو عوض میکنی اینم اون لباسی که خریدی خانم خانما مثل ماه شدی ...
27 دی 1396
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران من می باشد